به گزارش تحریریه، «جفری ساکس» مدیر و استاد دانشگاه کلمبیا و کارشناس اقتصادی و مشاور سابق دبیرکل سازمان ملل متحد در یک فایل یوتیوبی دیدگاه های خود را به تحولات در عرصه اقتصاد بین الملل به ویژه رقابت قدرت های جهانی و جایگاه دلار بیان کرده است.
نکته اصلی گفته های وی در این سخنرانی طولانی این است که آمریکا از مدت ها قبل سیاست های اشتباهی را در پیش گرفته است و تداوم این روند موجب شده تا این کشور در مسیر نابودی خود حرکت کند.
جفری ساکس چند روز قبل در یک ویدئو کنفرانس دیدگاه های خود را در نشست وزرای دارایی و روسای بانک مرکزی اعضای بریکس اینگونه بیان کرد:
ایالات متحده خود و سیاست خارجی خود را اساساً در قالب ناتو به همراه متحدانش در آسیای شرقی همچون ژاپن، کره، استرالیا و نیوزیلند تعریف کرده است. در این شرایط بقیه جهان می پرسند، خوب چه می شود اگر ایالات متحده از این اهرم به صورت بی پایان استفاده کند. در همین شرایط بود که من بارها با عبارت مضحک «دوستان و متحدان» برخورد کردم. این اتفاق در حالی رخ می دهد که دیگران احساس می کنند دشمن و دشمن هستند. این اقدام آمریکا (دسته بندی دوست و دشمن) موجب می شود تا بقیه جهان دور هم جمع و متحد می شوند.
در واقع اکنون نمی توان فقط از نوعی استراتژی «تفرقه بینداز و حکومت کن» استفاده کرد و به مسیر خود ادامه داد. در اصل این همان چیزی است که هند، چین، برزیل، آفریقای جنوبی و روسیه را به هم نزدیک کرد و در گام نخست بریکس ایجاد شد. این بلوک در اصل فقط یک گروه از کشورهای با درآمد متوسط یا رشد سریع بود اما سپس به یک نهاد ژئوپلیتیکی (مشتمل بر کشورهایی) تبدیل شد که اساساً از سوی سیاست خارجی نادرست ایالات متحده تحت فشار قرار می گرفتند.
استفاده کاخ سفید از دلار به عنوان یک اسلحه
مورد بعدی اینکه ایالات متحده به طور فزاینده ای صحنه اقتصاد بین المللی را به عرصه نظامی تبدیل کرده است به ویژه با تسلیح کردن دلار. این امری تکان دهنده است وقتی که شما این امتیاز را دارید که پول شما توسط دیگران به عنوان ارز استفاده شود، از آن به عنوان سلاح بهره برداری کنید. شما نباید به دنبال مصادره پول دیگران باشید زیرا این برعکس چیزی است که پول باید انجام دهد. قرار است پول وسیله معامله باشد نه ابزار سیاست خارجی. در هر صورت ایالات متحده روند تسلیحاتی شدن دلار و استفاده فراگیر از تحریم ها توسط آمریکا و توقیف دارایی های دیگر کشورها را به اجرا گذاشته است.
در این شرایط بریکس نقش دیگری را برعهده گرفت که نه تنها به عنوان نوعی وزنه تعادل ژئوپلیتیکی در برابر قلدری آمریکا بود، بلکه کاملاً به عنوان یک ضرورت عملیاتی برای یافتن راه هایی جهت تجارت با یکدیگر عمل کرد. من با این موضوع مشکلی نداشتم. در ماههای اخیر در مکانهای زیادی بودهام و دیدم که تحریمهای روسیه کشورهایی را تحت تاثیر قرار داده است که حتی تصورش را هم نمیکنید. جاهای زیادی را تحت تأثیر قرار داده است و دلیلش این است که آنها می خواهند به تجارت عادی خود ادامه دهند.
این اقدام آمریکا موردپسند آنها نیست و آن کشورها تحریم های آمریکا را دوست ندارند اما سیستم بانکی آنها به سیستم بانکی سوئیفت مرتبط است. بنابراین تهدید آمریکا برای اعمال تحریم علیه کشورهای ثالث کاملاً معتبر تلقی می شود.
حتی در چین هم بسیاری از بانکهای بزرگ چین بخشی از سیستم سوئیفت هستند و در برابر آن آسیبپذیرند. آنها دارای روابط بانکی با قدرت پاسخگویی هستند. به همین دلیل دامنه تحریم های ایالات متحده در حال حاضر قابل توجه است. اینطور نیست که شما نتوانید به دور از آن (سوئیفت) کار کنید اما زمانی این یک ساختار معمولی بود. این یک سیستم معمول بود که به عنوان وسیله پرداخت در سراسر جهان به صورت یکپارچه کار می کرد اما سپس ایالات متحده آن را به سلاح تبدیل کرد.
بنابراین آنچه در کازان (اجلاس بریکس) اتفاق خواهد افتاد و در ماه ها و سال های آینده رخ خواهد داد، ایجاد یک سیستم جایگزین برای سوئیفت است. البته ساده نیست اما اکنون کشورهایی که هیچ بخشی از این درگیری ها و این مخالفت های ژئوپلیتیکی نیستند، گرفتار شده اند.
من فکر نمی کنم که پاسخ قطعی وجود داشته باشد. ما می توانیم در مورد تمام احتمالات فنی مختلف صحبت کنیم. اما در آینده پرداخت های غیردلاری مختلفی وجود خواهد داشت. و من فکر میکنم که یک روند دگرگون ساز -نه به طور اساسی- بلکه یک تغییر دهنده نسبی بازی در جهان رخ می دهد که به طور قطع ادعاهای توهم گونه، ایالات متحده را بیشتر تضعیف و سقوط نقش ایالات متحده را تسریع خواهد کرد. دلیل آن هم راه حل های موفقی است که در پیش گرفته می شوند.
تکاپوی کشورها برای توسعه یافتگی
دو فرآیند مهم وجود دارد که در حال حاضر در حال وقوع است. یک فرآیند ریشه ای و دیگری فرآیندی ژئوپلیتیکی. روند اساسی یا ریشه ای این است که پس از پایان جنگ جهانی دوم، اقتصاد جهان به شکلی بنیادین شروع به تغییر کرد. در قرن نوزدهم، از سال ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰، اروپا و ایالات متحده بخش غالب اقتصاد جهانی شدند که خود نتیجه صنعتی شدن و البته انقلاب صنعتی و عصر امپراتوری بود. بنابراین وقتی شما این دو را با هم ترکیب کنید، می بینید که اروپا و سپس ایالات متحده از نظر اقتصادی بر جهان و آسیا تسلط یافتند. درحالیکه آسیا در طول تاریخ بشر مرکز ثقل جمعیت و اقتصاد جهان بوده است.
در واقع سهم آسیا در تولید جهانی از حدود ۶۰ درصد در اواخر سال ۱۸۲۰ به ۲۰ درصد در پایان جنگ جهانی دوم کاهش یافت. با وجودی که جمعیت آن هنوز معادل ۶۰ درصد جمعیت جهان بود.
بنابراین اروپا و ایالات متحده یا دو سوی اقیانوس اطلس شمالی، غرب و یا هر اصطلاحی که بخواهیم برای آن به کار ببریم، به صورت عمده بخش غالب جهان شدند. این غلبه بر صنعتی شدن اولیه در غرب به همراه امپریالیسم مبتنی بود. کاری که امپریالیسم انجام داد این بود که بقیه جهان را پایین نگه داشت، صنعتی شدن را در سایر نقاط جهان متوقف کرد و بقیه جهان را به مکانی برای مواد خام و کالاها و استخراج و بهره برداری تبدیل ساخت. این کار تا حدی با جلوگیری از گسترش آموزش، دانش و همچنین صنعتی سازی مستقیم صورت گرفت. سیاست دلخواه قدرت های امپراتوری این بود که بقیه جهان را تا حدی پایین نگه دارد.
به این ترتیب جهان تا سال ۱۹۵۰ به این روش و با رهبری اروپا و ایالات متحده آمریکا ساخته شد. آنچه پس از دو جنگ جهانی و رکود بزرگ تغییر کرد، این بود که اروپا امپراتوری خود را از دست داد، گاهی اوقات به طور مسالمت آمیز و در برخی نقاط با ۲۰ یا ۲۵ سال جنگ های آزادیبخش.
اما در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، این فرصت برای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین -که به هر نحوی تحت سلطه غرب بودهاند- به وجود آمد تا شروع به توسعه خود کنند. این اتفاق به طور چشمگیرتری رخ داد. البته در شرق آسیا این خیزش کامل بود و اتفاقاً ژاپن با بازیابی خود پس از جنگ شروع کرد و سپس ببرهای آسیایی شامل تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور، کره و سپس ببر بزرگ چین این روند را شروع کردند. صعود بسیار سریع چین هم در سال ۱۹۷۸ شروع شد.
ما این را همگرایی اقتصادی می نامیم. ایده اصلی این است که اگر در هر زمانی صلح وجود داشته باشد و بازارها باز باشند، هیچ مانعی مانند امپریالیسم اروپایی یا آمریکایی برای متوقف کردن آن ها وجود نداشته باشد، توسعه رخ می دهد. خوب این تمایل وجود داشت کشورهایی که به هر دلیل تاریخی از نظر فناوری یا سطح درآمد یا سطح تحصیلات یا سطح سواد عقب مانده بودند، قادر شدند گام به گام فاصله را کاهش دهند. این یک فرآیند اساسی است.
در شرایط کنونی، آسیا دوباره بیش از ۵۰ درصد از تولید جهانی را تشکیل می دهد و به مرکز ثقل تاریخی خود بازگشته است. اتفاقاً این یک شوک بزرگ برای ایالات متحده است زیرا کشور من اکنون توسط بی سوادان اقتصادی رهبری می شود. باید به شما بگویم که آن ها نمی فهمند چه خبر است.
زمانی در دهه ۱۹۹۰ در کتاب آسیای نوظهور نوشتم که جمعیتهای اضافی و همگرایی اقتصادی موجب رشد آسیا می شود. افراد مغروری در ایالات متحده مسائل را نادیده گرفتند معجزه شرق آسیا را ندیدند. این عبارت معروف شد که نه، ما ایالات متحده هستیم، پیشتاز خواهیم ماند، و غیره؛ بنابراین غرور زیادی در این زمینه وجود داشت. آنها همگرایی ریشه ای اقتصاد را که یک پدیده است درک نمی کردند.
خوب اکنون این یک موضوع اساسی است که در حال وقوع است. ایجاد تعادل در جهان، زیرا افراد باهوش زیادی، در هند، چین و جاهای دیگر وجود دارند، و آنها می دانند که چگونه از فناوری ها استفاده کنند و نه تنها از آنها بهره برداری می نمایند، بلکه نوآوری هم می کنند.
فرایند ژئوپلیتیکی بعد از جنگ سرد
نکته دوم فرایند ژئوپلیتیک است. این نه یک روند طبیعی بلکه بیشتر یک فرآیند سیاسی و البته به نظر من عمیقاً اشتباه است. جهانی که اسکندر از آن صحبت می کرد، نوعی دنیای به هم پیوسته است که ناگهان شروع به تقسیم می کند. ما در واقع فکر میکردیم -و من هم معتقد بودم- که ما میخواهیم چنین دنیای به هم پیوستهای داشته باشیم، که در آن همگرایی و خوبی وجود داشته باشد، اقتصاد جهانی وجود داشته باشد و ایالات متحده، چین و روسیه و دیگران تجارت کنند، و آفریقا به سرعت توسعه خود را آغاز کند و جهان صلح آمیزتر باشد.
زمانی که در پایان دهه ۱۹۸۰ اوایل دهه ۱۹۹۰ از من خواستند و مفتخر شدم تا در گروه مشاور اقتصادی گورباچف و سپس در دوره یلتسین عضو باشم، قطعاً آن زمان همین دیدگاه را داشتم. به هر حال نمیتوانستم تصور کنم که در یک نوع فاجعه ژئوپلیتیکی قرار می گیریم. روبروی بوریس یلتسین نشستم و شنیدم که او در مورد دوره جدید صلح سخن می گفت که «ما می خواهیم همکاری کنیم، ما شما آمریکایی ها را دوست داریم، ما می خواهیم یک کشور عادی در اروپا باشیم.»
این منطقی نبود، بازی نبود و اشکالی هم نداشت. دلیل این بود که حال و هوای آنزمان این طور بود، به یاد داشته باشید که مردم درباره دنیای بدون مرز صحبت می کردند و درباره دنیای بدون مرز کتاب می نوشتند. توماس فریدمن از نیویورک تایمز کتاب «جهان مسطح است» را نوشت. و در مورد سلطه مک دونالد در سراسر جهان گفت کشورهایی که مک دونالد دارند هرگز با هم دعوا نمی کنند.
آن زمان از این دست شعارها زیاد داده می شد. حتی تا اوایل دهه ۲۰۰۰، این ایده که ما به دنبال رسیدن به جهانی به هم پیوسته و بدون شکاف ژئوپلیتیکی هستیم، هنوز قابل قبول به نظر می رسید.
در ادامه روندها، اکنون ما شاهد نشست بریکس در کازان هستیم؛ ایالات متحده هم با دوستان و متحدانش جمع می شود و فریدمن امروزه از صفبندی متحدان و دوستان در نیویورک تایمز سخن می گوید. این کاملاً برعکس آن چیزی است که او در ۲۰ سال پیش در مورد جهان مسطح می گفت. اکنون متحدان و دوستان مهم هستند و کامالا هریس متوجه متحدان و دوستانش شده است و ترامپ نیز همینطور از متحدان و دوستانش سخن می گوید. این اتفاق به صورت عمده محصول سیاست ایالات متحده است. این اتفاقی عجیب و خود ویرانگر است و می تواند همه چیز را نابود کند. کاملاً خود ویرانگر است.
این روند از کجا آمده است؟ به هر حال، اساساً از یک ایده دیوانه وار در سال ۱۹۹۲ و با استفاده از غرور عمیق آمریکایی سرچشمه گرفته است. در سال ۱۹۹۲ با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این ایده خوبی بود که حالا فقط ما ماندهایم و ما اکنون جهان را اداره می کنیم. مانند یک فیلم وسترن بود ایالات متحده تنها کلانتر شهر است و ما اکنون از دیدگاه خود جهان را پاکسازی خواهیم کرد.
این دومین پدیده ای بوده است که ما را به جایی رساند که امروز هستیم. من هیچ توضیح دیگری برای آن نمی بینم. اکنون من و تام فریدمن جریان متحدان و دوستان ایالات متحده را به طور طبیعی در یک جهان تقسیم شده می بینیم.
آغاز دشمنی آمریکا با چین
ما پدیده هایی همچون به هم پیوستگی فناوری، دانش قدرت نظامی و غیره را داریم اما از نظر ژئوپلیتیکی واگرایی می بینیم. این خود نوعی چندقطبی است. اما یک نوع بسیار ناپایدار و خطرناک زیرا به همین دلیل است که هر روز از خواب بیدار می شویم و اخبار حاوی تهدیدهای بیشتر جنگ هسته ای و جنگ جهانی سوم را گوش می کنیم. این نوعی لفاظی است که ما در حال حاضر از آن استفاده می کنیم ولی بسیار خارق العاده، بسیار خطرناک و بسیار بی پروا است.
گویا قرار است حادثه ای رخ دهد اگر جلوی این رفتارهای کودکانه را نگیریم همچون تلاش اوباما در به اصطلاح مشارکت اقیانوس آرام برای ایجاد یک سیستم تجاری جدید برای آسیا که چین در آن حضور نداشت. آن هم درست زمانی که چین شریک تجاری اصلی هر یک از کشورهای درگیر در موضوع بود. این ایده که رئیس جمهور ایالات متحده می گوید خوب ما یک سیستم تجاری با آسیا خواهیم داشت که چین را مستثنی می کند و ما خود قوانین را می نویسیم، در واقع نشان می دهد که رئیس جمهور ایالات متحده بچه گانه رفتار می کند. ما این کار را انجام می دهیم و البته این کار در نهایت شکست می خورد.
احساس من این است که در حدود سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ بود که ایالات متحده اعلام کرد: خوب حالا ما باید چین را مهار کنیم.
به عبارت دیگر این ایده سادهاندیشانه دیگری از یک رویه منسوخ بود که اتفاقاً هرگز درست نبود، اما به هر حال مربوط به دوران جنگ سرد بود. اکنون گرد و غبار آن را کنار می زنیم و جنگ سرد را در مورد چین اجرا می کنیم. مقاله ای در شورای روابط خارجی وجود داشت که توسط یکی از همکاران سابق من در هاروارد یعنی «رابرت بلکول» که بعدها دیپلمات ارشد و سفیر ما در هند و دیگر نقاط شد، به نگارش در آمد. وی به همراه «اشلی تلیس» در سال ۲۰۱۵ نوشتند که ما به یک سیاست جدید در قبال چین نیاز داریم.
آنها به صراحت گفتند استراتژی بزرگ آمریکا تسلط بر جهان است و چین اکنون تهدیدی برای آن است. این کلمات در بسیاری جاها گفته نمی شود، اما آن را اینگونه بازنویسی می کنم که پیشرفت چین دیگر به نفع آمریکا نیست.
پیشرفت چین دیگر به نفع آمریکا نیست
شوخی می کنید، انگار ایالات متحده می گوید خوب رفاه اقتصادی شما ۱.۴ میلیارد نفر به نفع ما نیست؟ بنابراین آنها فهرستی از تمام کارهایی که ایالات متحده باید علیه چین انجام دهد، تهیه کردند که گام نخست شامل ایجاد یک سیستم تجاری بدون چین بود. این ساختار به طور فعال قصد دارد دوباره چین را حذف کند. سپس در اطراف چین ارتش کشورها را ارتقا دهد و اتحادهای جدید تقویت شده ای را با کره و ژاپن، «گروه کواد» و غیره راه بیندازد. بایدن در حوزه های تکنولوژیکی با ممنوعیت فناوری های جدید به چین پیشقدم شد.
آنها لیستی در این مقاله شورای روابط خارجی در سال ۲۰۱۵ تهیه کردند. کاملاً مشخص است که نویسندگان نظرات خود را ارائه نمیدهند، بلکه به طور قطع نویسندگان آنچه را که واشنگتن قبلاً تصمیم گرفته بود، به اعضای شورای روابط خارجی اعلام کردند.
منظور واشنگتن چیست؟ این به معنای مجموعه ای از سیاست های محرمانه است و سپس به سیاستمداران گفته می شود که شما این را اجرا کنید. نکاتی در این فهرست هستند که اکنون برای یک دهه اجرا شده اند. بنابراین این یک تصمیم آگاهانه در ایالات متحده بود که ظهور چین دیگر به نفع ما نیست. اما اگر به عواقب آن نگاه کنید، صادرات چین به ایالات متحده افزایش یافت زیرا چین ظرفیت صنعتی بالایی دارد. اکنون هم در حال افزایش ظرفیت است، ما از عبارت وحشتناک و احمقانه ظرفیت مازاد (بیش از حد) استفاده می کنیم. این در اقتصاد به چه معناست؟ این بدان معناست که شما در کاری که انجام می دهید بسیار خوب هستید، بهتر از ما. بنابراین ایالات متحده اکنون به چین می گوید که شما ظرفیت بیش از حد دارید. به هر حال این یک مفهوم جدید است.
ایالات متحده نیروی پیشرو برای سازمان تجارت جهانی بود. قبل از این هدف آن بود که ایالات متحده تلاش می کند بازارها را برای همه باز کند. شما می دانید آن برای ما مزیت داشت. اما در واقع بازارهای آزاد این همگرایی سریع را امکان پذیر کردند زیرا بازارهای باز برای جهان امکان همگرایی چین و هند و سایر کشورها را فراهم می کند تا رشد صادرات داشته باشند. این موضوع شگفت انگیز و ایده اصلی اقتصادی است که آدام اسمیت مطرح کرد. این یک بازی با حاصل جمع صفر نیست که سود چین به نوعی باخت آمریکا باشد. این برای هر دو طرف سودمند است.
من اخیراً در کالیفرنیا در یک بازدید فوق العاده بودم و یکی از من پرسید که آیا این اشتباه بزرگی نبود که چین را به سازمان تجارت جهانی راه بدهیم. من گفتم شوخی می کنی؟ این یک اقدام فوق العاده بود نه تنها به چین کمک کرد تا استانداردهای زندگی ۱.۴ میلیارد نفر را افزایش دهد، بلکه برای جهان نیز خوب بوده است. آن فرد گفت اما این کار به ایالات متحده صدمه زد. به نظر من نه؛ به هر حال کالیفرنیا را هم ثروتمند کرد زیرا کالیفرنیا فناوری زیادی فروخت و تجارت زیادی با چین به راه انداخت. چین پایگاه تولید همه آن ابزارهای شگفت انگیز بود.
اشتباه بزرگ اروپا
بنابراین این تصور برای ایالات متحده وحشتناک است که تنها خواسته شما این باشد که ما شماره یک هستیم، دیگر به هیچ کس دیگری نیاز نداریم و هر کس دیگری را سرکوب خواهیم کرد. خوب شما در ذهنیت حاصل جمع صفر یا منفی هستید. اگر در این ذهنیت هستید که در واقع رفاه چیز خوبی است، صلح چیز خوبی است، جنگ نکردن چیز خوبی است، پس شما نمی توانید (طور دیگری عمل کنید)، اما در عصر ما امپریالیست ها آن کارها انجام شدنی است.
این چیز خوبی نیست، اما می ترسم زیرا در عمل این ذهنیت غالب در واشنگتن است. به نظر من اروپا از همه گمراه تر است. ایالات متحده که در توهمات خود با دو اقیانوس بزرگ زندگی می کند، می تواند از همه چیز دور باشد، اما اروپا که در حوزه اورآسیا قرار دارد، به همکاری با روسیه نیاز دارد، به همکاری با چین نیاز دارد، به یک فضای امن مشترک قاره ای نیاز دارد. این همان چیزی بود که گورباچف تصور می کرد. گرچه در روسیه او را به عنوان مسئول فاجعه اقتصادی مورد سرزنش قرار میدهند اما او در ذهن من ماندگار شد.
حقیقت این است که او بزرگترین دولتمرد زمان ما بود زیرا او فردی صلح طلب بود. او در پایان مسیر سیستمی که نمی توانست کاری را انجام دهد اظهار داشت که دیگر قدرتی وجود ندارد تا به صورت مسالمت آمیز اقدامی انجام شود.
فاجعه این است که ایالات متحده به دنبال آن بوده است که بگوید ما پیروز می شویم، شما بازنده می شوید. به جای اینکه بگوییم همه پیروز هستیم و زندگی مسالمت آمیز داریم. در دوران جوانی چیزهایی را شنیدم و تلاش میکردم تا دیدگاه گورباچف در مورد رفاه مشترک را برآورده کنم، همانطور که او همیشه تکرار میکرد. ایده این بود که اوراسیا باید در صلح باشد، باید همکاری کند و باید همه در کنار هم مولد باشند.
به هر حال رهبران اروپایی زمانی بر همین باور بودند و فکر می کردند دیگر به ناتو نیاز ندارند، آنها مطمئناً در سال ۲۰۰۸ به طور کامل می دانستند که فشار ایالات متحده برای گسترش ناتو به سمت اوکراین یک عامل تحریک مستقیم (مسکو) است. و آنچه برای من یک راز مانده، این است که چرا اروپا در سطح سیاسی در مورد حقایق اساسی سکوت کرده است؟ آنچه در حال حاضر اتفاق می افتد برای اروپا ویرانگر است. تهدید برای امنیت اروپا بروز شکاف در آن است، این تهدیدی برای روسیه نیست. آن ها باید شکاف را متوقف کنند نه اینکه وارد جنگ با روسیه شوند. رهبران اروپایی که ۲۰ سال پیش این حرف ها را می زدند کجا هستند؟ اکنون اولویت کییر استارمر (نخست وزیر انگلستان) انجام حملات موشکی عمیق به روسیه است.
چگونه ممکن است این امر برای بریتانیا، توهم عظمت به همراه داشته باشد؟ ایالات متحده توهم عظمت دارد. قابل پذیرش نیست و نمی خواهم شرایط را قبول کنم زیرا عجیب و غریب است که بریتانیا، پس از چند دهه اینگونه شده است؛ دولتی که با مشکلات اجتماعی عظیمی روبرو است، اولویت را از همان لحظه اول بر جنگ با روسیه قرار داده است. شاید استارمر فکر می کند اکنون سال ۱۸۵۳ است و وی پالمرستون (نخست وزیر وقت بریتانیا) می باشد.
پایان/
نظر شما