پارادوکس بنیادین در راهبرد کلان آمریکا در قبال چین

پارادوکس بنیادین سیاست خارجی آمریکا در قبال چین آنجا ظهور می‌کند که رشد اقتصادی و نفوذ تجاری و توانمندی صنعتی چین زمینه‌ساز افزایش قدرت نظامی و گسترش نفوذ سیاسی این کشور می‌شود و چین را برای آمریکا غیرقابل کنترل می‌کند.

چین امروزی برخلاف شوروی سابق دشمن ایدئولوژیک آمریکا نیست و سیاستهای توسعه‌طلبانه تقابلی دنبال نمی‌کند، بلکه شریک تجاری آمریکا و تمام متحدان آمریکا محسوب می‌شود. اما از طرف دیگر، چین برخلاف ژاپن، کره جنوبی، کانادا، استرالیا و قدرتهای اروپایی با سیاستهای آمریکا همراهی نمی‌کند، دموکراسی غربی محسوب نمی‌شود و متحد آمریکا به حساب نمی‌آید. این قدرت نوخاسته جسورانه منافع خود را دنبال می‌کند؛ این منافع گاهی در همراهی با بلوک غرب است و گاهی هم نیست. به همین دلیل، سیاستمداران آمریکا در دولتهای جمهوریخواه و دموکرات نتوانسته‌اند در قبال چین به اجماع برسند و راهبرد کلان روشنی اتخاذ کنند که بالاخره با چین باید از در تعامل و دوستی درآیند و یا از دروازه مهار و بازدارندگی به دنبال تقابل باشند.

مطابق نگاه لیبرال، خیزش چین یک تهدید ذاتی برای آمریکا محسوب نمی‌شود و این دو کشور می‌توانند برای منافع مشترک همکاری کنند. بلکه پذیرش چین در جامعه بین‌الملل موجب می‌شود که این قدرت نوخاسته منافع خود را در همراهی با نظام حاکم به رهبری آمریکا ببیند و مسئولانه‌تر با ایالات متحده همکاری کند. بعلاوه، رشد و رونق اقتصادی چین موجب ثروتمندتر شدن مردم این کشور می‌شود تا یک طبقه متوسط قدرتمند در جامعه چین ظهور کند و این طبقه متوسط به عنوان موتور محرکه دموکراسی نقش بیشتری در سیاست این کشور ایفا خواهد کرد و چین را به یک دموکراسی و متحد طبیعی آمریکا تبدیل خواهد کرد.

اما نگاه واقع‌گرایانه فرضیات لیبرالها که در بالا ذکر شد را به شدت رد می‌کند و آنها را ساده‌لوحانه می‌داند. رئالیستها خیزش چین کمونیست را یک تهدید ذاتی و ساختاری برای جایگاه آمریکا در نظام بین‌الملل می‌دانند و از این نظر هیچ تفاوتی بین شوروی سابق و چین امروزی قائل نیستند. به باور آنها تاریخ نشان داده است که تقابل قدرت نوخاسته و قدرت مستقر حتمی و گریزناپذیر است.

در دنیای عمل، سیاستمداران آمریکایی کوشیده‌اند راه سومی غیر از نگاه بدبینانه واقع‌گرایان و باورهای خوش‌بینانه لیبرالها ابداع کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب. آنها عملاً این دو نگاه متضاد را به هم آمیخته‌اند و در پیچ و خم دشواری‌های روزافزون سیاست خارجی آمریکا در دنیای پیچیده امروزی گاهی با چین از در همکاری و تعامل وارد می‌شوند و منافع خود را با رشد این کشور گره زده‌اند و زمینه را برای رونق اقتصادی و حضور چین در بازارهای بین‌المللی فراهم کرده‌اند و آنگاه که به سد چین در پیشبرد سیاستهای خود برخورد کرده‌اند با ادبیاتی رئالیستی از دروازه تقابل درآمده‌اند و از لزوم مهار این کشور و موازنه سخن رانده‌اند و کوشیده‌اند بلندپروازی‌های چین در عرصه نظامی و سیاسی را کنترل کنند.

پارادوکس بنیادین سیاست خارجی آمریکا در قبال چین آنجا ظهور می‌کند که رشد اقتصادی و نفوذ تجاری و توانمندی صنعتی چین زمینه‌ساز افزایش قدرت نظامی و گسترش نفوذ سیاسی این کشور می‌شود و چین را برای آمریکا غیرقابل کنترل می‌کند. بودجه نظامی چین که در ابتدای قرن ۲۱ حدود بیست میلیارد دلار بود اکنون به ۲۷۰ میلیارد دلار افزایش یافته است. تجربه تاریخی نشان می‌دهد که عر چه قدرت اقتصادی و صنعتی یک کشور افزایش یابد، بودجه نظامی و نفوذ سیاسی آن نیز افزایش می‌یابد و سیاستهای جسورانه‌تری دنبال خواهد کرد و جلب همکاری او گرانتر و دشوارتر می‌گردد.

بعلاوه این پارادوکس بنیادین در سیاست خارجی آمریکا موجب پدیده جالب دیگری شده که اصطلاحاً سواری مجانی چین نامیده می‌شود. چین خود را در قبال حفظ امنیت نظم موجود بین‌الملل مسئول نمی‌داند و در قیاس با آمریکا، هزینه‌ای نمی‌پردازد. یعنی در حالیکه قامت آمریکا زیر بار مسائل امنیتی پیچیده مثل ظهور داعش و یازده‌سپتامبر، جنگ فلسطین و اسرائیل، ظهور برنامه هسته‌ای ایران، جنگ روسیه و اوکراین خمیده است و هزاران میلیارد دلار در عراق و افغانستان و سوریه و... هزینه کرده است، چین با فراغ بال در جایگاه طلبکار و منتقد نشسته است و در باغ بین‌الملل میوه‌ها را می‌چیند و یکی‌یکی در سبد خود می‌گذارد و نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را گسترش می‌دهد و روابط راهبردی سیاسی و اقتصادی عمیقتر و جسورانه‌تری با کشورهای مختلف برقرار می‌کند.

منبع: مشرق

پایان/

۲۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۰:۰۰
کد خبر: 28875

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 9 + 2 =