این روزها با طولانیتر شدن جنگ غزه حرف و حدیث از راهکار دو کشوری نیز برای حل و فصل این ابربحران خاورمیانه بالا گرفته است و متحدان غربی اسرائیل و در راس آنها آمریکا بیش از دیگران آن را مطرح میکنند و اخیرا نیز کاخ سفید از به رسمیت شناختن احتمالی کشور فلسطین سخن گفته است.
ریشه این راهکار به همان قطعنامه ۱۸۱ تقسیم فلسطین در سال ۱۹۴۷ باز میگردد اما گویا تحت این عنوان برای نخستین بار به وسیله نوام چامسکی پس از شکست سخت کشورهای عربی در جنگ ۶۶ روزه ۱۹۶۷ مطرح شد.
با انعقاد پیمان اوسلو در سال ۱۹۹۳ دوباره این ایده احیا شد و متعاقب "انتفاضه الاقصی" و سپس تشکیل کمیته چهارجانبه بینالمللی (آمریکا، اروپا، روسیه و سازمان ملل) در ۲۰۰۲ و ارائه "نقشه راه" مبتنی بر طرح جرج بوش رفته رفته قوت گرفت و کنفرانسهای صلح متعددی نیز پس از آن برگزار شد، اما راه به جایی نبرد و به موازات آن شهرکسازی در کرانه باختری و قدس شدت گرفت و با محاق رفتن جریان چپ، جامعه اسرائیلی نیز روز به روز راستگراتر شد؛ تا جایی که دیگر مذاکرات صلح میان دو طرف از مارس ۲۰۱۴ به کلی از طرف دولت نتانیاهو متوقف شد.
این که چه شد وضع به اینجا رسید، داستان مفصلی است که شرح آن در این مقال نمیگنجد.
قبل از حمله هفتم اکتبر حماس، آمریکا در چارچوب انتقال ثقل سیاست خارجی خود از خاورمیانه به مواجهه با چین و روسیه به دنبال کاهش تنشها در منطقه و آرامسازی اوضاع البته با محوریت ادغام اسرائیل در نظم منطقهای بود. در این راستا هم تا حدودی از فشار حداکثری ترامپ علیه ایران فاصله گرفت و به تفاهمات پشت پرده روی آورد. همچنین به آشتی ایران و عربستان نیز چراغ سبز نشان داد و عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان و آتش بس در یمن را در دستور کار جدی قرار داد؛ اما ناگهان ابربحران جهان دوباره سربرآورد و محاسبات و اولویت دیگری در برابر سیاست آمریکا قرار داد و این کشور در کنار حمایت قاطع از اسرائیل در این جنگ دوباره راه حل تشکیل دو کشور را مطرح و بر سر زبانها انداخت.
اما پرسش اینجاست که آیا اساسا چنین راهکاری شانسی برای عملیاتی شدن دارد یا خیر؟ ناگفته نماند که عنوان راه حل "دو کشوری" یا "دو دولتی" در حالی که یکی ۷۵ سال قبل تشکیل شده و دیگری هنوز تشکیل نشده در نوع خود قابل تامل و جالب است. درست است که منظور وجود دو کشور در کنار یکدیگر است، اما وقتی یکی وجود دارد و دیگری نه، جا داشت که عنوان راه حل، تشکیل کشور فلسطین میبود که بار معنایی آن ذهنیت جهانی را بیشتر معطوف به ریشه بحران میکند. به هر حال فارغ از آن، واقعیت این است که در شرایط فعلی و در کوتاه مدت و میان مدت شانس خاصی برای تشکیل کشور فلسطین وجود ندارد؛ به دلایل متعدد و در راس آنها سه دلیل عمده:
نخست این که مطابق قطعنامههای سازمان ملل، جغرافیای اصلی این کشور کرانه باختری (حدود ۶ هزار کیلومتر مربع) است که در سایه رشد گسترده شهرکسازی و حضور نیم میلیون یهودی در این منطقه و اشغال آن، عملا جغرافیایی برای تشکیل چنین کشوری باقی نمانده است.
دوم این که در طرف اسرائیلی هم اجماع بیسابقهای در جامعه و نیروهای سیاسی حاکم و اپوزیسیون علیه تشکیل این کشور وجود دارد که برونداد آن را میتوان حمایت گسترده اخیر ۹۹ نماینده از ۱۲۰ نماینده کنست از طرح نتانیاهو در مخالفت قاطع با به رسمیت شناختن کشور فلسطین مشاهده کرد. مخالفان این طرح هم عموما نمایندگان عرب کنست و چند نماینده چپگرای یهودی بودند. این رایگیری نشانگر این است که ایدئولوژی راست تندرو تا جایی در اسرائیل رسوخ یافته است که صرف شناسایی اعلامی کشور فلسطین را بر نمیتابد، چه برسد به تشکیل آن. در این خصوص هم تفاوتی بنی گانتز و لاپید و نتانیاهو هم نظر هستند.
اما دلیل سوم این که سیاست بینالملل با مرکزیت آمریکا نیز با وجود مواضع اعلامی به دلایل مختلف فاقد اراده کافی برای وارد آوردن فشار بر اسرائیل برای پذیرش این امر است و از این رو، طرح شناسایی اعلامی کشور فلسطین قبل از تشکیل آن از جانب آمریکا هر چند فی نفسه میتواند فشار اعلامی جزئی بر تل آویو وارد کند، اما منجر به تشکیل کشور فلسطین نخواهد شد و به نظر میرسد که دولت بایدن دو هدف دیگر را در پس این طرح دنبال میکند؛ نخست فراهم کردن محملی برای اقناع عربستان به عادی سازی روابط با اسرائیل همزمان با پایان جنگ غزه و یا پس از آن و دوم نیز کنترل تاثیرات منفی حمایت همه جانبه واشنگتن از تل آویو در این جنگ بر وجهه جهانی آمریکا و موقعیت داخلی بایدن و دموکراتها در این شرایط انتخاباتی.
البته راه حل "یک کشور برای دو ملت" نیز که در گذشته قذافی تحت عنوان "اسراطین" مطرح میکرد و امروز طرفدارانی دارد، قابلیت اجرا ندارد.
پایان/
نظر شما