سرچشمه قدرت درام در حقیقت نیروی محرک شخصیت است. شخصیت های درام با ماجراهایی روبرو می شوند که هر فردی در زندگی با آنها روبرو شده است؛ بیماری، مشکلات زناشویی، تبعیض، بیکاری، پیری و مرگ. همین مساله موجب می شود تا بیننده با شخصیت ها به راحتی همذات پنداری کند. در واقع مشکل شخصیت را مشکل خودمان می بینیم، با شادی او شاد و با رنج او می رنجیم. در نتیجه هر چه پرداخت شخصیت در فیلمهای درام بهتر باشد ارتباط عمیقتری با وقایع برقرار می کنیم.
"در دسامبر ۱۹۷۰، "پل هانم" یک استاد سختگیر و بشدت قانونمند آکادمی بارتون، یک مدرسه شبانه روزی در نیوانگلند است که زمانی در آن تحصیل می کرد. شاگردانش او را به خاطر نمرهدهی خشن و رفتار سختگیرانهاش دوست ندارند. حتی مدیر مدرسه نیز او را مورد سرزنش قرار می دهد. "هانم" مجبور می شود بر دانش آموزانی بدلیل مشکلاتی نمی توانند برای تعطیلات به منزل بروند، نظارت کند، از جمله انگس تالی، که مادرش به طور ناگهانی با ناپدری جدیدش برای ماه عسل برنامه ریزی کرده است. همچنین ماری لمب، مدیر کافه تریا، که در غم از دست دادن پسرش (فارغ التحصیل بارتون که در جنگ ویتنام کشته شده) در سوگ نشسته است...."
فیلم حول ۳ شخصیت معلم سختگیر، مادری داغدار (ماری لمب) و پسری طرد شده از خانواده (انگس تالی) شکل گرفته است که همگی مجبورند تعطیلات کریسمس را در مدرسه سپری کنند؛ نقطه پیوند این ۳ نفر مدرسه شبانه روزی و با سابقه بارتون در نیوانگلند است.
فیلمساز به خوبی توانسته بین این ۳ شخصیت هارمونی ایجاد کند. به این معنا که ترکیب این ۳ با هم تضادی بنیادی را ایجاد کرده است که رفته رفته با وزش بادی مناسب همچون آتش زیر خاکستر تبدیل به بحران می شود. مثلا درگیری های بین پل و انگس در همان ابتدای تعطیلات که ناگهان به بحران جراحت انگس و رفتن به بیمارستان بدل می شود.
اما نکته در مساله بحران سازی این است که فیلمساز سعی دارد با هر بحران شخصیتهای فیلم با کمک به یکدیگر رشد کنند؛ معلم اخلاق بد و سختگیرانه خود را تغییر دهد، مادر داغدار با حقیقت مرگ پسرش کنار بیاید و دانش آموز طرد شده از خانواده سعی کند با فراموشی تمام مشکلاتش مسیر پیشرفت زندگی را بدرستی طی کند. به عنوان مثال بعد از جراحت دست انگس به پل با مشکل روبرو می شود چرا که نتوانسته به وظیفه قانونی خود عمل کند. در همین زمان است که انگس که خیلی قانون گریز است روشی غیر قانونی را پیش روی پل گذاشته تا پل بتواند از مخمصه فرار کند. همین مساله شروع تغییر در نگرش پل به مساله رعایت مطلق قانون است.
متاسفانه فیلمساز تنها در تغییر معلم (پل) و ساخت سیر تحولی شخصیت او موفق است و نمی تواند مادر داغدار و دانش آموز را برای ما متحول کند.
در واقع با آنکه فیلمساز به شدت روی دو شخصیت ماری لمب (مادر داغدار) و انگس تالی (دانش آموز) مانور داده ولی به هیچ وجه نمی تواند مسیر رشد شخصیت را بسازد و در پایان فیلم با دو شخصیت الکن روبرو هستیم. به دیگر سخن می توان گفت با آنکه بسیاری از روایتهای فیلم که در جهت سیر تحولی این دو شخصیت ساخته شده است ( مثلا ماجرای بچه دار شدن خواهر مری لمب یا پدر بیمار انگس تالی) هیچ خاصیتی در کلیت فیلم ندارد؛ که این مساله ضربه سنگینی به فیلم وارد کرده است.
پایان/
نظر شما