بازرس ویلسون از گروه بررسی جنایات جنگی اجازه میدهد یکی از افسران حزب نازی بنام ماینیکی از زندان فرار کند تا با تعقیب او بتواند فرانتز کیندلر طراح اصلی اتاقهای گاز در آلمان دوران هیتلر را پیدا کند. ماینیکی به شهر هارپر در ایالت کنتیکت فرار کرده و سعی می کند تا کیندلر را ملاقات کند. کیندلر در این شهر تغییر نام داده و به اسم چالرز رنکین قرار است با مری دختر قاضی لانگستریت ازدواج کند. ماینیکی بالاخره کیندلر را ملاقات می کند و از او می خواهد تا توبه کند ولی کیندلر که در رویای آلمان جدید است پس از شنیدن ماجرای فرار ماینیکی او را کشته و جسد وی را در یک پارک دفن می کند. ولی افکار جاه طلبانه او و نیز جسد ماینیکی رفته رفته برای او دردسر ساز می شود و سرنوشتی که او در تلاش است برای خود و آلمان جدید رقم بزند را تغییر میدهد.
برخی معتقدند بیگانه ضعیف ترین فیلم اورسن ولز فیلمساز شهیر آمریکایی است. ولز درباره ساخت این فیلم خاطرنشان میکند: ((از آنجا که سم اسپیگل تهیه کننده بود هیچ انتظاری نداشتم در تدوین بیگانه اختیاری به من بدهد. این تنها فیلمی است که من ساختم و در آن انتظار نداشتم کار تهیه کنندگی را بر عهده داشته باشم. بهترین قسمتهای فیلم دو حلقه ماجراهایی بودند که در آمریکای جنوبی اتفاق افتادند و اسپیگل همه آنها را حذف کرد. همچنین در مورد گرفتن یک نمای درشت بگو مگوی شدید درگرفت. اسپیگل در یک سکانس میخواست برشی داشته باشد به نمای درشت صورت لرتا یانگ (مری لانگستریت) تا واکنش او را نشان دهد. من مخالف این کار بودم و خانم یانگ در بحثی داغ در حضور اسپیگل و کارگزار هنریش و تعداد دیگری از عوامل به طور قابل ملاحظهای جانب مرا گرفتند. از آنجا که ستاره زن خواستار این بود که نباید نمای درشت از او وجود داشته باشد این دعوا را ما بردیم.))
این سخنان ولز بخوبی نشان میدهد که این فیلم با چه اصطکاکی بین عوامل ساخت آن تولید شده؛ و البته می توان فهمید چرا ضعفهای جدی در فیلم دیده میشود.
پر واضح است که فیلم به این نیت ساخته شده تا از حالت رعب و وحشت بعد از جنگ جهانی دوم که ناشی از وجود ستون پنجمیها و نفوذیها حزب نازی در آمریکا بود، پول درآورد. جریان روایت فیلم به خوبی در بخش ابتدایی مشخص می شود. آنجا که می بینیم کارآگاه در حالی که مصمم است به اینکه یک پلیدی باید نابود شود، گروه بررسی جنایت جنگی را ترک میکند. او همانند خبرنگار تامسون در فیلم همشهری کین ماموریتی دارد؛ ماموریت کشف یک راز، با این تفاوت که این راز کشف هویت یک جنایتکار جنگی است.
شخصیت این جنایتکار جنگی هم همانند شخصیت برخی فیلمها ولز آدمی گوشه گیر، سرگردان، بیخانمان در حاشیه جامعه است؛ که اگر عنصر ثروت را کنار بگذاریم خواهیم دید که کیندلر کوچک شده چارلز فاستر کین است.
اگر پیچ و تاب هایی که به طور معمول در فیلمهای ولز دیده می شود را کنار بگذاریم فیلم شاید قابل دیدن باشد ولی فیلمی بی مایه و از دست رفته است و بخوبی اثبات می کند که اگر به اورسن ولز آزادی تام داده نمی شد او نمی توانست فیلم خوب و شایسته بسازد.
پایان/
نظر شما