به گزارش تحریریه، «جوزف اس. نای جونیور» رئیس سابق دانشکده کندی دانشگاه هاروارد، یادداشتی را در تارنمای اندیشکده شورای آتلانتیک منتشر کرده و در آن به بررسی گمانه زنی ها در مورد پایان قرن آمریکایی پرداخته و آورده است: من هشت دهه از دوران آمریکایی را که شامل جنگ جهانی دوم، هیروشیما، و جنگهای کره، ویتنام، افغانستان و عراق میشد، گذرانده ام. جنگ سرد بدون فاجعه هسته ای که دور سر مان می گشت به پایان رسید، اما جایگزین آن غرور ایالات متحده به خاطر تنها ابرقدرت جهان بود. دوره کوتاه نظام تک قطبی به سرعت با ترس از تروریسم فراملی و جنگ های سایبری پایان یافت.
تحلیلگران امروزه در مورد جنگ سرد جدید با قدرت فزاینده چین و ترس از تشدید تنش هسته ای پس از حمله روسیه به اوکراین صحبت می کنند. با اینحال نقشه های ذهنی ما از جهان در طول زندگی من به طرز چشمگیری تغییر کرده است.
برای این هشت دهه، ما در جایی زندگی میکنیم که «هنری لوس»، ناشر TIME، در مارس ۱۹۴۱ «قرن آمریکایی» را رواج داد. در قرن نوزدهم، موازنه جهانی قدرت در اروپا متمرکز بود و ایالات متحده با ارتشی نه چندان بزرگتر از ارتش شیلی بازیگر کوچکی به شمار می رفت. با شروع قرن بیستم، ایالات متحده به بزرگترین قدرت صنعتی جهان تبدیل شد و تقریباً یک چهارم اقتصاد جهان را به خود اختصاص داد (همانطور که امروزه نیز انجام می دهد).
هنگامی که «وودرو ویلسون» رئیس جمهور ایالات متحده برای اعزام دو میلیون سرباز به اروپا در سال ۱۹۱۷ تصمیم گرفت، ایالات متحده تعادل را در جنگ جهانی اول به هم زد. اما پس از آن، ایالات متحده به حالت عادی بازگشت و در دهه ۱۹۳۰ به شدت انزواطلب شد. درست تر آن است که تاریخ قرن آمریکا را از ورود «فرانکلین روزولت» رئیسجمهور ایالات متحده به جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۱ حساب کنیم. در این چارچوب، لوس به خاطر مقاومت در برابر انزواطلبی و اصرار برای مشارکت در جنگ این اصطلاح معروف خود را ابداع کرد.
برخی به امپراتوری آمریکا اشاره کرده اند، اما قدرت ما همیشه محدودیت هایی داشته است. درست تر است که قرن آمریکا را دوره ای از جنگ جهانی دوم در نظر بگیریم که طی آن، چه خوب و چه بد، ایالات متحده قدرت برتر در امور جهانی بوده است.
ایالات متحده همچنان قوی ترین قدرت نظامی جهان و همچنین بزرگترین اقتصاد جهان است، اما از دهه ۲۰۱۰ چین به یک رقیب اقتصادی تقریباً همرده تبدیل شده است و بخش بزرگی از آمریکا به اختلالات ناشی از جهانی شدن واکنش منفی نشان داده است. هنوز، این دوران معاصر هیچ برچسب ثابتی ندارد.
پس من چه دنیایی را برای نوه هایم و نسل آنها باقی می گذارم؟ من سعی کردم بخشی از آن را در کتاب سال ۲۰۱۵ خود با عنوان آیا قرن آمریکایی تمام شده بررسی کنم؟ و به این نتیجه رسیدم که پاسخ به این سوال «خیر» است، اما برتری آمریکا در این قرن، شبیه قرن بیستم نخواهد بود.
من استدلال کردم که بزرگترین خطری که ما آمریکایی ها با آن روبرو هستیم این نیست که چین از ما پیشی بگیرد، بلکه این است که انتشار قدرت باعث ایجاد آنتروپی یا ناتوانی در انجام هر کاری می شود.
چین یک هماورد چشمگیر با نقاط قوت و همچنین نقاط ضعف بزرگ است. در ارزیابی توازن کلی قدرت، ایالات متحده حداقل پنج مزیت بلند مدت دارد. یکی جغرافیا است. ایالات متحده توسط دو اقیانوس و دو همسایه دوست احاطه شده است، در حالی که چین با چهارده کشور دیگر مرز مشترک دارد و با چندین کشور درگیر اختلافات ارضی است. ایالات متحده همچنین دارای مزیت انرژی است، در حالی که چین به واردات انرژی وابسته است. سوم، ایالات متحده قدرت را از موسسات مالی فراملی بزرگ خود و نقش بین المللی دلار می گیرد. یک ارز ذخیره معتبر به آزادانه بودن آن و همچنین به عمق در بازارهای سرمایه و حاکمیت قانون بستگی دارد که چین فاقد آن است. ایالات متحده همچنین دارای مزیت جمعیتی نسبی به عنوان تنها کشور بزرگ توسعه یافته است که در حال حاضر پیش بینی می شود جایگاه خود (سومین) را در رتبه بندی جمعیت جهانی حفظ کند.
هفت اقتصاد از پانزده اقتصاد بزرگ جهان در دهه آینده نیروی کار رو به کاهشی خواهند داشت، اما انتظار می رود نیروی کار ایالات متحده افزایش یابد، در حالی که نیروی کار چین در سال ۲۰۱۴ به اوج خود رسید. در نهایت، ایالات متحده در فناوری های جدید مهم (زیست، نانو و اطلاعات) پیشتاز بوده است. چین، البته، سرمایه گذاری زیادی در تحقیق و توسعه انجام می دهد و در تعداد پتنت ها امتیاز خوبی کسب می کند، اما دانشگاه های تحقیقاتی این کشور با معیارهای خودشان همچنان پس از دانشگاه های ایالات متحده قرار دارند.
در مجموع، ایالات متحده در رقابت قدرت های بزرگ دست قدرتمندی دارد. اما اگر آمریکایی ها تسلیم هراس بابت چین باشند یا در مورد در اوج بودن خیلی از خود راضی باشند با کارت های خود ضعیف بازی خواهند کرد. کنار گذاشتن کارتهای با ارزشی همچون اتحادهای قوی و نفوذ در نهادهای بینالمللی، آن ها اشتباهی جدی را مرتکب خواهند شد. چین یک تهدید وجودی برای ایالات متحده نیست مگر اینکه رهبران ایالات متحده آن را با اشتباه خود به یک جنگ بزرگ تبدیل کنند. قیاس تاریخی که من را نگران می کند تحولات سال ۱۹۱۴ است نه ۱۹۴۱.
با این حال، نگرانی بزرگتر من در مورد تغییرات داخلی و آنچه میتواند با «قدرت نرم» ایالات متحده و آینده این کشور انجام دهد است ( من اصطلاح قدرت نرم را در سال ۱۹۹۰ برای توصیف توانایی دستیابی به آنچه از طریق جذب به جای اجبار یا اعطا کسب می کنید ابداع کردم). قرن آمریکایی حتی اگر از نظر قدرت بیرونی محقق باشد، کشور شاید فضیلت و جذابیت داخلی خود را برای دیگران از دست بدهد. امپراتوری روم مدت ها پس از آنکه شکل حکومت جمهوری خود را از دست داد، دوام آورد. همانطور که بنجامین فرانکلین در مورد شکل دولت آمریکا که توسط بنیانگذاران ایجاد شد، اظهار داشت: «یک جمهوری، اگر بتوانید آن را حفظ کنید.»
قطبی شدن از نظر سیاسی یک مشکل است و زندگی مدنی آن را پیچیده تر می کند. فناوری طیف عظیمی از فرصتها و خطرات را ایجاد میکند که نوههای من در مواجهه با اینترنت اشیا، هوش مصنوعی، دادههای عظیم، یادگیری ماشینی، تقلب های عمیق و رباتهای مولد با آن مواجه خواهند شد. و حتی چالشهای بزرگتری گذشته از مقابله با تغییرات آب و هوایی، در حوزههای بیوتکنولوژی در حال نزدیک شدن هستند.
گاهی از من می پرسند که آیا نسبت به آینده ایالات متحده خوش بین هستم یا بدبین؟ من پاسخ میدهم: «محتاطانه خوشبین» ایالات متحده مشکلات زیادی همچون قطبی شدن، نابرابری، از دست دادن اعتماد، تیراندازی های دسته جمعی، مرگ و میر ناشی از ناامیدی، مواد مخدر و خودکشی دست به گریبان است و من فقط چند موردی را که تیتر خبرها هستند بیان کردم. جا برای بدبینی وجود دارد. در عین حال، ما آمریکایی ها از دوره های بدتری در دهه های ۱۸۹۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۶۰ جان سالم به در برده ایم. ایالات متحده با وجود تمام معایبش، جامعه ای نوآور و انعطاف پذیر است که در گذشته توانسته خود را بازآفرینی کند و از نو بسازد. شاید نسل Z بتواند دوباره این کار را انجام دهد. امیدوارم اینطور باشد.
پایان/
نظر شما