رابرت مککی فیلمنامهنویس و منتقد سینما در کتاب "داستان؛ ساختار، سبک و اصول فیلمنامهنویسی" به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره می کند:
"هنر داستانگویی در سراشیبی زوال است و همانطور که ارسطو 23 قرن پیش بیان داشته، ضعف در داستانگویی موجب سقوط و انحطاط اجتماعی است. داستانگویی ناقص و نادرست لاجرم جذابیت ظاهری را جایگزین محتوا و فربیکاری را جایگزین حقیقت می کند. داستانهای ضعیف در تلاش بی امان برای جلب توجه بیننده فیلمهای چندین و چند میلیون دلاری، دروغگو و خودنما بدل می شوند."
مصداق عینی و اخیر این نکته مهم مکی کی را می توان فیلم باربی ساخته گرتا گرویگ دانست. فیلمی که هم از نظر ساختار فیلمنامه و هم از منظر کلیت فرم و عناصر تشکیل دهنده و جذابیت بخش فیلم حرفی برای گفتن ندارد و مانند خود عروسک باربی تنها عنصر فروش آن، تبلیغات بسیار وسیع و پرزرق و برق است.
فیلم از همان ابتدا شروع به خواندن بیانیه فمینیستی حول محور کاراکتر باربی می کند و این روند را تا انتهای فیلم ادامه می دهد. فیلمساز انقدر غرق تفکرات فمینیستی خود است که حتی به خود اجازه نمی دهد کمترین تغییری در کاراکترها ایجاد کند. خصوصا کاراکتر باربی در این بیانیه فمینیستی پرطمطراق عملا از همان ابتدا تا انتها کوچکترین تغییری نکرده و بدلیل غرور و تعصب بیش از اندازه فیلمساز روی افکار فمینیستی برخلاف ظاهر فیلم در انتها با همان باربی روبرو هستیم که در ابتدا آن را مشاهده می کنیم.
فیلمساز در همان ابتدای فیلم، باربی را نماد تحول در زندگی مادران امروزی معرفی میکند که سالیان سال بر اساس نوعی سنت بدوی زندگی کردند. به دیگر سخن طبق بیانیه فیلم، باربی موجب شد جنس مونث از دنیای بدوی خود فاصله گرفته و از نقش مادر که شبانه روز بفکر بزرگ کردن فرزند خود بود به زنی تبدیل شود که میتواند به جایگاه های مختلف اجتماعی برسد. (حالا اینکه رسیدن به این جایگاه ها چه خاصیتی برای او و جامعه داشته؛ اساسا به آن اشاره ای نمی شود)
بعد از آن در سکانسهای مختلفی درباره دنیای باربی نشان داده می شود تا آنکه باربی طی یک اتفاق درونی احساس می کند باید به دنیای واقعی برود.
فیلمساز بشدت تلاش کرده است از الگوی سفر قهرمان و ساختار اسطوره ای ووگلر برای فیلم استفاده کرده تا باربی را به یک قهرمان اسطوره ای تبدیل کند.
به عنوان مثال اول دنیای عادی را داریم و بعد دعوت به ماجرا و امتناع از پذیرش از سوی باربی و ملاقات با استاد.
"باربی عجیب و غریب" در واقع همان استاد است که با نشان دادن کفش و دمپایی به تقلید از فیلم ماتریکس باربی را برای رفتن به دنیای واقعی تشویق می کند.
بعد هم طبق الگوی ووگلر عبور از آستانه و آزمونها و دشمنان را داریم تا اینکه در انتهای فیلم، فیلمساز الگوی ووگلر را کامل و در پرده سوم و با بازگشت با اکسیر فیلم را به پایان میرساند.
مشکل اصلی فیلم این است که فیلمساز ما انقدر بر روی تفکرات فمینیستی خود متعصب است که نمی خواهد مهمترین عنصر "سفر نویسنده" ووگلر را که همان چرخه تحولی شخصیت است در فیلم خود اعمال کند.
درست است که در اویل فیلم انتقاداتی به باربی میشود. مثلا در یکی از سکانسها کاراکتر ساشا خطاب به باربی می گوید " تو از بدو اختراعت کاری کردی زنها از خودشون بدشون بیاد، تو نماد کل مشکلات فرهنگی هستی، از نظر همه تو غیر واقعی هستی؛ باعث شدی جنبش فمینیستی 50 سال عقب برگرده، ارزش درونی دختران نابود بشه و..."
اما تا انتهای فیلم هیچ تغییر محسوسی در شخصیت باربی ایجاد نمی شود. صرفا در انتهای فیلم قرار است با حرکتی مزورانه، باربی مثلا خود را شناخته و وارد دنیای واقعی شود.
باز گردیم به سخن رابرت مکی کی که به درستی معتقد است " داستانهای ضعیف در تلاش بی امان برای جلب توجه بیننده فیلمهای چندین و چند میلیون دلاری دروغگو و خودنما بدل می شوند." و به جرات می توان گفت باربی بیانیه فمینیستی و نه فیلمی داستانی است که سعی دارد بر اساس سفر نویسنده ووگلر از باربی اسطوره ای فمینیستی خلق کند؛ ولی بدلیل گرفتاری فیلمساز در پیله تفکرات خود که حتی حاضر نیست سیری تحولی برای کاراکتر باربی ایجاد کند، عملا فیلم به فنا رفته است.
پایان/
نظر شما