این رورها دست کم در فضای مجاری، نئولیبرالیسم به ناسزایی اکادمیک تبدیل شده است و دائما در نقد برخی سیاست ها و تصمیمات تکرار می شود اما چندان معنای روشنی از آن بیان نمی شود. در این یادداشت تلاش میکنم اولا یک معنای روشنی از این مفهوم بیان کنم و ثانیا ارزیابی کنم که آیا این سیاست های مورد ادعا نئولیبرالی هست یا نه؟ و اگر هست منطق تئوریک و اندیشه ای دارد یا نتیجه ناگزیر شرایط فعلی کشور است؟
همچنانی که در مفهوم نئولیبرالیسم مشخص است، این مفهوم نوعی بازآفرینی و بازسازی مفهوم لیبرالیسم است که به دلایلی نیازمند بازتولید و طرح مجدد پیدا کرده است. بنابراین بهتر است در آغاز درک روشنی از لیبرالیسم داشته باشیم.
هسته مرکزی لیبرالیسم، فردباوری یا فردگرایی در انسان هاست. در واقع «فردیت انسان» آنچنان اصیل و حقیقی است که هیچ مرجعیت دیگری اعم از خدا و دین، جامعه، دولت و سایر افراد نمی توانند جایگزین آن شوند. فردباوری از همه چیز و همه کس مرجعیت زدایی می کند.
نتیجه این هستی شناسی، آزادی حداکثری افراد انسانی است. چون حالا که مرجعیت همه امور به فرد انسان بر می گردد، او باید از حداکثر آزادی برای پیگیری تمایلات و خواسته های خود را داشته باشد. باید حداکثر آزادی برای انتخاب خیر خود از زندگی را داشته باشد و مانع یا موانعی مانع تخقق آن نباشد.
از اصیل بودن فرد انسان، آزادی حداکثری اش نتیجه می شود و برای تحقق آزادی باید موانع را یا برداشت یا بسیار محدود کرد. از جمله مهمترین موانع در راه تحقق آزادی حداکثری انسان، نهاد دولت است که در تناسب با آزادی حداکثری فرد انسان، لاجرم باید محدود باشد. آنچنان که دولت در لیبرالیسم، شر ضروری تلقی می شود.
در لیبرالیسم دومین محدودیت آزادی حداکثری افراد، آزادی دیگران است. شما آزادید هر نظام ارزشی و زندگی مطلوبی که خواستید، دنبال کنید به شرط آن که مانع و نقض کننده آزادی دیگران نباشید. در واقع تنها مرز آزادی خود آزادی است.
برخلاف تلقی رایج، لیبراایسم یک شکل و با یک منطق نیست بلکه درون خانواده لیبرالیسم گرایش های مختلف و گاها متضاد با هم وجود دارد. یکی از نقاط اختلاف بین آنها، اختلاف در تفسیر از محدود بودن نهاد دولت است.
به طور مثال لیبرال های لیبرتارینی مثل نوزیک تنها محدوده دخالت مشروع دولت را تضمین قراردادهای بین افراد و ممانعت از کلاه برداری، سرقت و... می دانند و از دولت کمینه دفاع می کنند. در طرف مقابل لیبرال های هستند که دامنه دخالت دولت را تا سر حد تامین حداقل نیازهای ضروری افراد اعم از تغذیه، آموزش، بهداشت و... می گسترانند. دولت های رفاه لیبرال مثل مدل کینزی و نظام اجتماعی دموکراتیک با مالکیت ابزار تولید خصوصی گسترده مثل راولز از از این جمله اند.
تا پیش از بحران اقتصادی سال های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳، گونه ای از لیبرالیسم موسوم به لیبرالیسم کلاسیک، نسخه ای غالب بود که در میانه این دو گرایش از لیبرالیسم جا می گرفت. نه دولت کمینه لیبرتارینی که دولت تنها نگهبان شب بود نه نسخه دولت رفاهی یا روالزی که برخی تعهدات فراتر از امنیت را بر عهده دولت می گذارد. مثلا در تلقی ادام اسمیت آموزش عمومی جز تعهدات دولت است.
در این مقطع یعنی نیمه اول قرن بیستم از دو جهت تغییراتی در محدوده دولت در جواع لیبرال صورت گرفت. یک جهت واقعیت عینی مثل رکود ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ که یک وضعیت بحرانی برای لیبرالیسم کلاسیک بوجود اورده بود، رشد فزاینده چپ گرایی به عنوان دقیب و چالش کننده با لیبرالیسم در جهان که با دخالت حداکثری دولت ها همراه است و جهت دیگر که مولفه مفهومی بود و به ترجیح برداشتی از آزادی تحت عنوان آزادی مثبت در برابر آزادی منفی مربوط می شد.
پایان/
نظر شما