علفزار فیلمی سیاه اجتماعی در ژانر نکبت است. فیلم با گرته برداری از پرونده قضای تلاش داشت به یک اثر واقع گرایانه بدل شود اما به ورطه سیاه انگاری افتاده و حال به یک رئالیسم چرک اجتماعی با رگه های پررنگ اروتیسم و سیاسی بدل شده است. گروهی از زنان و مردان که نسبت خویشاوندی با یکدیگر دارند در یک باغ و استخری بیرون شهر به صورت مختلط به تفریح مشغول اند. کسانی که در حال میخوارگی اند و رفتارهای نامناسب اخلاقی از خود بروز میدهند. این افراد مورد تعرض گروهی از جوانان محلی قرار گرفته و کار به دادسرای قوه قضایه کشانده شده است. افراد به دلیل نسبت نزدیکی که با شهردار شهر دارند برای حفظ آبرو به امر پدر خانواده باید از شکایت خود صرف نظر کنند. در این میان عروس خانواده نمیخواهد از شکایت خود صرف نظر کند و علی رغم فشار و تهدید اطرافیان بر شکایت خود پافشاری میکند. بازپرس پرونده نیز برخلاف خواسته رئیس خود، پرونده شکایت زن را به مراجع قضای بالاتر ارجاع میدهد.
علفزار یک دیستوپیای به تمام معنا است. برزخی مطلق که همه افراد آن در حال انجام گناه یا پنهانکاری هستند و یک فرد سالم در آن دیده نمیشود. شهری که حتی قاضیان و طرفداران عدالت در آن نیز به خطا روی آورده و از مدار قانون خارج میشوند. شهر گناهی که خطاها، اشتباهات و خلاف های کوچک و بزرگی آن دیر یا زود بر ملا شده و هیچ کس مبرا و مصون از خطا و اشتباه نیست. تمام شخصیت های فیلم علفزار خاکستری و سیاه و دارای گرفتاریهای اخلاقی است. حتی بازپرس که خود در قامت قهرمان فیلم و مجری عدالت ظاهر شده او نیز دست به خلافهای خردو کوچک میزند و در صورت لزوم از قوانین تخطی کرده و بر اساس قضاوت فردی خویش عمل میکند( زمانی که شناسناه برای بچه حرم زاده صادر میکند). گویا قانونی در این شهر وجود ندارد و قانون جنگل بر این سرزمین بدوی حکم فرماست. قوانینی که در آن کسی به کسی رحم ندارد و هر کس تنها به منافع فردی خویش می اندیشد. حتی مادری که خود را طرفدار و نگران آینده فرزندش مینامد بی هیچ توجه ای به کودک آسیب دیده خود، او را در راهروهای دادسرا که مملو از خلافکارن خرد و کلان است می چرخاند و رها میکند و تنها از هم صحبتی با افراد فقیر و تهی دست منع میکند. نگاه طبقاتی که به خوبی در این فیلم دیده میشود. چراکه افراد فرودست در مناطق پایین شهر تهران زندگی کرده و همه خلافکاران بلقوه هستند و افراد فرادست همگی از امکانات برخوردارند که قادرند با کمک پول و پارتی قانون را به نفع خود مصادر کرده و تغییر دهند.
علفزار سعی دارد به سبک اصغر فرهادی اطلاعات را قطره چکانی در اختیار مخاطب قرار دهد که چندان موفق نیست. مخاطب از همان ابتدای فیلم متوجه میشود که قرار است رگباری از اطلاعات به صورت دیالوگ و ناقص در اختیارش قرار بگیرد و هیچ گاه ابعاد شخصیت ها به طور کامل برای او مشهود نخواهد شد. به طوری که بیینده هیچ گاه از خانواده و فرزند بازپرس اطلاعاتی کسب نمیکند و نمیداند که فرزند او دچار چه مشکلی است که بازپرس او را کنار میزند؟! یا حتی پدر خانواده فرادست چندان اعمال قدرتی در کارهایش وجود ندارد و نمیدانیم چه نوع روابطی میان او اعضای خانواده است که همگی از حرف او تمکین میکنند؟! فیلم با پایان بندی باز ضعف خود را تکمیل میکند.او سعی دارد به شیوه آثار شبه روشنفرکانه مخاطب را درگیر فیلم کرده و او را در جایگاه قاضی قرار دهد که مخاطب خود به قضاوت اثر بنشیند و نتیجه دلخواه خویش را کسب کند. روشی نخ نما که مدت هاست در فیلم های شبه روشنفکری سینمای ایران جولان میدهد و مخاطب هیچ گاه منتظر عنصر غافلگیری نیست.
علفزار اثر سردرگم است که تمام تلاش خود را برای پنهان کردن حرف سیاسی اش میکند به همین دلیل فیلم از روال منطقی و علی و معلولی خود خارج شده و با ضعف های شدیدی در فیلم نامه مواجه هستیم. توصیفات جزئیات اروتیک و و سادیسیتیک صحنه تجاوز و تاکید چندبار بر این موضوع تنها بر وجه اروتیک فیلم می افزاید و بر پیشبرد داستان تاثیر چندانی ندارد. چراکه در ادامه دوربین با نشان دادن چهره معصوم متجاوز گویا به دنبال تبرئه او از این عمل آگاهانه است. دانشی گویا او را محصول شرایط جامعه میداند که به این وضع گرفتار شده است. علفزار به راحتی گناهان کبیره را به اسم آسیب شناسی اجتماعی، عدالت خواهی، مطالبگه گری حقوق از طرف شهروندان و ... بر پرده سینما نشان میدهد و مخاطب را در دنیای تاریک و سکولار رها میسازد.
علفزار فیلمی در راستای جنبش می تو است. زنانی که در این فیلم هر کدام به نحوی قربانی شرایط اجتماعی اند و در این جامعه مردسالار به سکوت واداشته شده اند. در این فیلم دو طیف از زنان را شاهد هستیم؛ زنان مذهبی و زنان مدرن. زنان مذهبی که اغلب خلافکار و توسرخور هستند و زنان مدرنی که برای احقاق حق خود با زمان و زمین می جنگند. زن کنشگری که حاضر است زندگی چندین خانواده را از هم بپاشاند اما حقی ازش تضعیف نشود. حقی که مخاطب هیچ گاه نمیداند برای چه به دنبال احقاق آن برآمده! گرچه دانشی این احقاق حق را برای کودک عنوان میکند اما روند فیلم خلاف این مطلب را نشان میدهد. در فیلم 3 نوع کودک نشان داده میشود. کودکانی که نماد آینده هر کشوری هستند. کودکی که در ابتدای فیلم به دست قانون به قتل میرسد. کودک دوم که حرام زاده است و سالها در این کشور حق زندگی طبیعی نداشته تا اینکه با رعفت شخصی بازپرس به زندگی عادی خود باز می گردد. کودک سوم که شاهد فروپاشی خانواده خویش است و کاملا منفعل تنها نظاره گر این فروپاشی است. سرزمین بلا زده ای که هیچ امیدی به آینده آن نیز وجود ندارد.
علفزار گرچه روایت واقعی از ماجرای خمینی شهر در سال 1390 در شهر اصفهان است اما دانشی با زیرکی برداشت های شخصی خویش را از این واقعه داشته و آن را به کل جامعه ایران تعمیم داده است. او تمام تشکیلات قضایی را عقیم، ناکارآمد و فاسد نشان میدهد که تنها ممکن است شخصی میان این دستگاه فاسد وجدان بیداری داشته باشد و به احقاق حق برآید. فیلمی که بیشترین نامزدی را بعد ازموقعیت مهدی داشت و توانست در چهار رشته بهترین صداگذاری، بهترین تدوین، بهترین نقش مکمل زن و بهترین فیلمنامه جایزه کسب کند خود به سیاه انگاری از جامعه خویش پرداخته و پوچ انگاری و یاس عمیق را به مخاطب خویش تزریق میکند. علفزار سیطره رذایل اخلاقی است که به راحتی دست به تقدس زدایی و قبح شکنی امور دینی و اخلاقی میزند. حال این سوال از دستگاه قضایه کشور مطرح است اثری که برخلاف منافع ملی و تخریب کننده وجه قوه قضایه است چگونه با حمایت همجانبه این سازمان تولید شده است؟ آیا زمان این نرسیده است که قوه قضایه در سپردن پرونده های قضایی خود به فیلمسزان شبه روشنفکر تامل بیشتری به خرج دهد؟!
پایان/
نظر شما