تحلیل جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴

هر سال که جایزه نوبل اقتصاد اعطا می‌شود، پستی در این باره می‌نویسم. در سال ۲۰۲۳ درباره گلدین، در سال ۲۰۲۲ درباره برنانکه، دایمند و دیب ویگ، و در سال ۲۰۲۱ درباره کارد، انگریست و ایمبنس مطالبی نوشتم. اما امسال تقریباً هیچ پستی منتشر نکردم، چون واقعاً از جایزه امسال راضی نیستم و دوست ندارم نقش خراب‌کنندهٔ جشن را بازی کنم. اما گمان می‌کنم که انتقاد از جریان اصلی اقتصاد کلان زمانی برند من به‌عنوان وبلاگ‌نویس بود، بنابراین شاید بهتر باشد به ریشه‌های خود بازگردم.

مقدمه

هر سال که جایزه نوبل اقتصاد اعطا می‌شود، پستی در این باره می‌نویسم. در سال ۲۰۲۳ درباره گلدین، در سال ۲۰۲۲ درباره برنانکه، دایمند و دیب ویگ، و در سال ۲۰۲۱ درباره کارد، انگریست و ایمبنس مطالبی نوشتم. اما امسال تقریباً هیچ پستی منتشر نکردم، چون واقعاً از جایزه امسال راضی نیستم و دوست ندارم نقش خراب‌کنندهٔ جشن را بازی کنم. اما گمان می‌کنم که انتقاد از جریان اصلی اقتصاد کلان زمانی برند من به‌عنوان وبلاگ‌نویس بود، بنابراین شاید بهتر باشد به ریشه‌های خود بازگردم.

خوانندگان قدیمی می‌دانند که من به طور کلی به جوایز نوبل، چندان اعتقادی ندارم. این جوایز سهم فردی را بیش از حد برجسته می‌کنند؛ در حالی که بیشتر کشفیات بزرگ، حاصل تلاش گروهی و یا مجموعه‌ای از افزودنی‌های کوچک و تدریجی است. این امر موجب ایجاد “فرهنگ نابغه” می‌شود که بازتابی از چگونگی عملکرد واقعی علم نیست و تمایز بیش از حد بزرگی را بین برندگان جایزه و دیگران ایجاد می‌کند.

انتقاد به جایزهٔ نوبل

علاوه بر این، انتقاداتی نیز به جایزه نوبل اقتصاد دارم. جوایز علمی برای تعیین برنده، بسیار به اعتبار خارجی وابسته هستند – اساساً، نظریه یا اختراع شما باید کار کند. اگر این‌طور نباشد، حتی اگر باهوش‌ترین فرد دنیا هم باشید، هرگز نوبل نخواهید گرفت. اد ویتن (فیزیکدان) مدال فیلدز را که حتی سخت‌تر از نوبل است، برای ابداع ریاضیاتی دربارهٔ نظریه ریسمان، دریافت کرد. اما احتمالا هرگز نوبل فیزیک را نخواهد گرفت؛ زیرا نظریه ریسمان را نمی‌توان به طور تجربی آزمایش کرد.

جایزه نوبل اقتصاد متفاوت است. به طور سنتی، این جایزه به اقتصاددانانی اعطا می‌شود که ایده‌هایشان در میان اقتصاددانان بیشترین نفوذ را داشته است. اگر تعداد زیادی از اقتصاددانان دیگر تحقیقاتی انجام دهند که پیرو تحقیقات شما باشد، یا از روش‌های نظری یا تجربی که شما پیشگام آن بوده‌اید استفاده کنند، شما جایزه نوبل اقتصاد را دریافت خواهید کرد. نظریه شما لزوماً نیازی به تأیید ندارد، یافته‌های تجربی خاص شما ممکن است تا زمان اعطای جایزه رد شده باشد، اما اگر شما تأثیرگذار بوده‌اید، جایزه را دریافت خواهید کرد.

می‌توان استدلال کرد که این امر برای آنچه توماس کوهن آن را علم «پیش از پارادایم» می‌نامد، مناسب است، یعنی حوزه‌ای که هنوز در جستجوی مجموعه‌ای از مفاهیم و ابزارهای اساسی است. اما 55 سال از اعطای این جایزه می‌گذرد و این مدت زمان بسیار طولانی برای یک حوزه به نظر می‌رسد تا هنوز در مرحله آماده‌سازی ابزار باشد. در عین حال، قرار دادن «نفوذ در حرفه اقتصاد» به عنوان معیار تحقیق موفق، کمی شبیه مسابقه محبوبیت به نظر می‌رسد. این همان روشی است که به جوایزی مانند جایزه سال 2004 منجر می‌شود که به برخی از نظریه‌پردازان اقتصاد کلان اعطا شد که نظریه آن‌ها بیان می‌کرد که رکودهای اقتصادی به دلیل کندی فناوری ایجاد می‌شوند و بیکاری گسترده، یک تعطیلات داوطلبانه است.

در سال‌های اخیر، به نظر می‌رسید که ممکن است اوضاع در حال تغییر باشد. اغلب، جایزه به اقتصاددانان تجربی مرتبط با آنچه «انقلاب اعتبار» نامیده می‌شود، اساساً، شبه آزمایش‌ها، اعطا می‌شد. از جمله این موارد می‌توان به گلدین در سال ۲۰۲۳، کارد/انگریست/ایمبنس در سال ۲۰۲۱ و بانرجی/دوفلو/کرمر در سال ۲۰۱۹ اشاره کرد. و هنگامی که جایزه به نظریه‌پردازان داده می‌شد، تمایل به سمت نظریه‌پردازان بازی بود که نظریه‌های آن‌ها پیش‌بینی بسیار دقیقی از نتایج دنیای واقعی دارند – میلگرم/ویلسون در سال ۲۰۲۰، هارت/هولمستروم در سال ۲۰۱۶، تیرل در سال ۲۰۱۴ و روث/شپلی در سال ۲۰۱۲. حتی زمانی که جایزه به اقتصاد کلان – حوزه‌ای که اثبات اعتبار در آن بسیار دشوارتر است – داده می‌شد، به اقتصاددانانی اعطا می‌شد که نظریه‌های آن‌ها کاربرد فوری در مشکلات فوری روز داشته است، مانند برنانکه/دایمند/دیبویگ در سال ۲۰۲۲ و نوردهاوس در سال ۲۰۱۸.

به عبارت دیگر، نوبل‌های اخیر باعث شده است که به نظر برسد اقتصاد ممکن است بیشتر به یک علوم طبیعی شبیه شود، جایی که کاربردهای عملی و اعتبار بیرونی، داور نهایی ارزش تحقیق هستند، نه تأثیر فرهنگی در حرفه اقتصاد. اما جایزه امسال به نظر می‌رسد که گامی به عقب و به سمت نوع تفکر بزرگ است که در سال‌های اولیه جایزه محبوب‌تر بود.

به عبارت دیگر، جوایز نوبل اخیر این تصور را ایجاد کرده بودند که اقتصاد ممکن است بیشتر به سمت یک علم طبیعی در حال حرکت باشد، جایی که کاربردهای عملی و اعتبار خارجی، معیار نهایی ارزش پژوهش هستند و نه تأثیر فرهنگی در حرفه اقتصاد. . اما جایزه امسال به نظر می‌رسد که گامی به دور از این رویکرد و بازگشتی به نوعی تفکر بزرگ است که در سال‌های اولیه اعطای جایزه محبوب‌تر بود.

دربارهٔ عجم اوغلو

به هر حال، نکته کلیدی در مورد جایزه امسال این است که دارون عجم‌اوغلو قرار بود در نقطه‌ای برنده جایزه نوبل اقتصاد شود. او محققی فوق‌العاده است – نزدیک‌ترین فرد در اقتصاد به ترنس تائو در ریاضیات. الکس تاباروک این داستان را روایت می‌کند:

«من دارون عجم‌اوغلو (GS) را به عنوان ویلت چمبرلین اقتصاد می‌دانم، هیولایی مطلق در زمینه بهره‌وری که مقالات و استنادها را با سرعتی تقریباً بی‌سابقه جمع‌آوری می‌کند. طبق گوگل اسکالر، او دارای 247440 استناد و ضریب اچ 175 است، به این معنی که 175 مقاله با بیش از 175 استناد دارد. لحظه‌ای درنگ کنید. دارون دکترای خود را در سال 1992 دریافت کرد، بنابراین این به معنای بیش از 5 مقاله در سال است که به خودی خود فوق‌العاده خواهد بود؛ اما ما در مورد 5 مقاله پیشگام و بسیار استناد شده در سال به علاوه بسیاری دیگر صحبت می‌کنیم! … رابرت شیمر در بررسی کلی از کار دارون برای مدال جان بیتس کلارک نوشت: «او می‌تواند سریع‌تر از آنکه من بتوانم تحقیقاتش را هضم کنم، بنویسد.» من معتقدم این موضوع در مورد کل حرفه صادق است. همهٔ ما در حال رسیدن به دارون عجم‌اوغلو هستیم.»

در واقع، تصویر زیر برای فهمیدن موضوع کافی است:

تحلیل جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴

در فیزیک، همانطور که اشاره کردم، برای محققی با این دستاوردها، به‌راحتی ممکن است که هرگز جایزه نوبل دریافت نکند. اما در اقتصاد چنین چیزی امکان‌پذیر نیست و زمانی که عجم اوغلو نوبل خود را دریافت کرد، همواره قرار بود به‌طور رسمی برای تأثیرگذارترین حوزه تحقیقاتی‌اش اعطا شود و این حوزه، پژوهش‌های او در زمینهٔ نهادها و توسعه اقتصادی بود.

به همین دلیل، جانسون و رابینسون، همکاران اصلی عجم اوغلو ، نیز جایزه نوبل امسال را دریافت کردند. این بدان معنا نیست که جانسون و رابینسون محققان بی‌نظیری نیستند! در واقع، من خودم طرفدار پروپاقرص کارهای کلی جانسون در زمینه‌های مالی، سیاست‌های مبتنی بر مکان، سیاست‌های فناوری و سایر موضوعات مورد علاقه‌ام هستم و همچنین، از نوشته‌های عالی و قابل فهم او بسیار لذت می‌برم. اما تأثیرگذارترین تحقیقات جانسون و رابینسون، بدون شک، کارهایی است که با عجم اوغلو در مورد نهادها انجام داده‌اند.

پژوهش های این سه دانشمند

«نهاد» چیست؟ در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد. از نظر مفهومی، می‌تواند شامل توافقات قانونی مانند حقوق مالکیت، نظام‌های سیاسی مثل دموکراسی، سازمان‌های بوروکراتیک و غیره باشند. محققان مختلف، هنگام استفاده از واژه «نهاد» منظورهای متفاوتی دارند، هرچند به نظر می‌رسد همه بر سر این نکته توافق دارند که ۱) حاکمیت قانون، و ۲) حقوق مالکیت، از نمونه‌های مهم آن هستند.

عجم اوغلو ، جانسون و رابینسون (که بیشتر مردم آن‌ها را با نام «AJR» می‌شناسند) نظریه‌ای دارند که می‌گوید توسعه اقتصادی ناشی از وجود نهادهای مناسب در یک کشور است. به‌طور خاص، آن‌ها معتقدند که اگر نهادها « فراگیر » باشند، یعنی «شرکت توده‌های مردم را در فعالیت‌های اقتصادی که از استعدادها و مهارت‌های آن‌ها به‌بهترین نحو استفاده می‌کند و به افراد امکان می‌دهد انتخاب‌های دلخواه خود را انجام دهند، مجاز و تشویق کند» – آنگاه کشور شکوفا خواهد شد. و اگر نهادها «استثماری» باشند، یعنی از نیروی انسانی صرف‌نظر کنند، پتانسیل انسانی را هدر دهند و فقط سعی در تصرف منابع مانند نیروی کار رایگان یا مواد معدنی داشته باشند، آنگاه کشور فقیر خواهد ماند. شما ممکن است این نظریه را در کتاب مشهور عجم اوغلو و جانسون، «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» مطالعه کرده باشید.

در واقع، من از این نظریه لذت می‌برم. این نظریه به شدت با ارزش‌های من همخوانی دارد و از لحاظ عاطفی با آن ارتباط برقرار می‌کنم. من به مردم عادی اعتقاد دارم. معتقدم که مردم متوسط دارای پتانسیل اقتصادی و سیاسی عظیمی هستند که معمولاً مورد بهره‌برداری قرار نمی‌گیرد و همواره از نخبگانی که فکر می‌کنند جامعه توسط چند نابغه هدایت می‌شود، آزار می‌بینم. من معتقدم که کشورها عمدتاً از طریق کار سخت و ابتکار عمل ثروتمند می‌شوند، نه از طریق غارت.

از طرفی، به طور شهودی، تا حدودی معتقدم این نظریه درست است. من به کشورهایی مانند روسیه که مردم خود را بی‌ارزش می‌داند و آنها را به عنوان گوشت‌دم‌توپ می‌بیند، نگاه می‌کنم و می‌بینم که آنها در زمینه فناوری و اقتصاد عملکرد ضعیف‌تری دارند. من می‌بینم که شی جین‌پینگ (رهبر چین) بر کارآفرینی خصوصی سخت‌گیری می‌کند و نمی‌توانم تصور کنم که این برای رشد چین خوب باشد. من به تعداد زیادی از رژیم‌های سرکوبگر نگاه می‌کنم و ارتش‌ها و حزب-دولت‌ها و مافیاهایی را می‌بینم که به عمق جامعه نفوذ کرده‌اند و مانع از پیشرفت مردم عادی می‌شوند و احساس ناامیدی را ایجاد می‌کنند. من می‌بینم که شرکت‌هایی که به شدت به نیروی کار ارزان متکی هستند، اغلب در نوآوری شکست می‌خورند.

چند نقد به پژوهش ها

با وجود همه این گفته‌ها، فکر نمی‌کنم این نوع نظریه به راحتی با شواهد قابل ارزیابی باشد. و شواهدی که عجم اوغلو، جانسون و رابینسون برای آزمایش «نظریه نهادی توسعه» ارائه کرده‌اند، برای من بسیار قانع‌کننده نیست.

به عنوان مثال، می‌توان به مشهورترین مقاله AJR ( مخفف نام سه دانشمند) با عنوان «ریشه‌های استعماری توسعه‌ی مقایسه‌ای: بررسی تجربی» اشاره کرد. در این مقاله، AJR به بررسی مستعمرات سابق اروپایی مختلف – از مستعمرات ثروتمند مانند ایالات متحده و استرالیا تا مستعمرات فقیر مانند نیجریه و پاکستان – می‌پردازند. آن‌ها مشاهده می‌کنند که در مستعمرات سابق ثروتمند، مردم امروزه در معرض خطر کمتری از سوی دولت برای مصادره اموال خود هستند. AJR فرضیه‌ای ارائه می‌دهند مبنی بر اینکه در دوران استعمار، استعمارگران اروپایی در مستعمراتی که در نهایت ثروتمند شدند، حقوق مالکیت قوی ایجاد کردند و در مستعمراتی که در نهایت فقیر شدند، حقوق مالکیت ضعیفی ایجاد کردند.

برای آزمون این فرضیه، AJR به میزان مرگ و میر مهاجران اروپایی در مستعمرات مختلف نگاه می‌کنند. مرگ و میر بالای مهاجران، که عموماً به دلیل بیماری‌های گرمسیری بود، به این معنی بود که اروپاییان نمی‌توانستند به‌طور انبوه به جایی مانند نیجریه نقل مکان کنند، و بنابراین از راه دور حکومت می‌کردند. استعمارگرانی که از راه دور حکومت می‌کردند، واقعاً به حقوق مالکیت اهمیت نمی‌دادند، بنابراین فقط از ارتش و وابستگان محلی خود برای استخراج منابع معدنی و یا برده‌گیری استفاده می‌کردند و کل مستعمره را به حال خود رها می‌کردند. اما اگر بار بیماری کم بود، اروپاییان نقل مکان می‌کردند و سپس نیاز به ایجاد برخی حقوق مالکیت داشتند. و این فرضیه تأیید می‌شود: مستعمراتی که اروپاییان در آن‌ها به دلیل بیماری کمتر می‌مردند، امروزه بسیار ثروتمندتر هستند و حقوق مالکیت بهتری دارند.

این روش‌شناسی هوشمندانه است و نتیجه آن با شهود ما همخوانی دارد. اما چند سال پس از انتشار آن، بعضی از اقتصاددانان دیگر به برخی از نقایص بزرگ آن اشاره کردند. به‌طور خاص، گلیسر و همکاران (2004) اشاره کردند که در مکان‌هایی که اروپایی‌ها توانستند در آنجا ساکن شوند، فقط حقوق مالکیت و نهادهای دیگر را به همراه نیاوردند، بلکه خودشان را نیز به همراه آوردند. گلیسر و همکاران خاطرنشان می‌کنند که تفکیک تجربی اثر رشد نهادها از اثرات رشد سرمایه انسانی، یعنی اثر صرف وجود تعداد زیادی از افراد اروپایی‌تبار در کشور شما، غیرممکن است.

ممکن است این گفته شبیه نظریه‌ای نژادی به نظر برسد، اما چنین نیست. از یک سو، فرهنگ می‌تواند به اندازه‌ی خود نهادها پایدار باشد. اما به نظر من دلیل مهم‌تری وجود دارد که نشان می‌دهد حضور افراد اروپایی‌تبار در کشوری می‌تواند موجب رشد اقتصادی شود: آن‌ها تجارت زیادی با اروپا داشتند. آمریکایی‌ها، استرالیایی‌ها و کانادایی‌ها ایده‌های فراوانی از بریتانیا، آلمان و فرانسه دریافت کردند، از جمله فناوری‌ها، مدل‌های تجاری و غیره. و آن‌ها شبکه‌های تجاری بسیار سودآوری را با کشورهای اروپایی برقرار کردند، که اغلب بر پایه‌ی برابری و نه به عنوان یک استان تابع امپراتوری بود.

نوبل اظهار نظر می‌کند

این توضیح جایگزین برای نتیجه مشهور AJR هرگز رد نشده است، و آنقدر مهم است که کمیته نوبل در اعلامیهٔ‌ جایزه خود، لازم دانست در مورد آن توضیحی ارائه دهد:

نسبت دادن علیت به چنین برآوردی نیازمند فرضیات قوی است. به طور خلاصه، این نیازمند یک «محدودیت حذف » است، یعنی اینکه تنها دلیلی که نرخ مرگ و میر در میان مهاجران اروپایی در قرن‌ها پیش بر تولید ناخالص داخلی سرانه امروز تأثیر می‌گذارد، به خاطر تأثیر آن‌ها بر کیفیت نهادهای معاصر است… نگرانی جدی‌تری برای اعتبار محدودیت حذف وجود دارد، اگر مهاجران همچنین دانش و سرمایه انسانی خود را با خود به همراه آورده باشند و اگر این عوامل تأثیر مستقیمی بر رفاه بلندمدت برای مجموعه‌ای از نهادهای استعماری داشته باشند… در نهایت… سرمایه انسانی و نهادها هر دو عوامل تعیین‌کننده رشد هستند و تمایز بین استدلال عجم اوغلو، گالگو و رابینسون و این واقعیت که سرمایه انسانی تأثیر مستقلی بر رشد دارد، بسیار دشوار است… بنابراین، برآورد [AJR] باید با احتیاط مورد توجه قرار گیرد. با این حال، شواهد ارائه شده توسط عجم اوغلو، جانسون و رابینسون به شدت نشان می‌دهد که نوع نهادهایی توسط استعمارگران اجرا شده‌اند، مکانیسم کلیدی محرک رابطه بین تولید ناخالص داخلی معاصر و شرایط در زمان استعمار است.

این چیز بسیار شگفت انگیزی است که باید در اعلامیه جایزه نوبل قرار داده شود، آیا این طور نیست؟ این در واقع به معنای “خب، این نتیجه به طور واقعی فرضیه محققان را اثبات نمی کند، و در واقع احتمالاً فرضیه را نمی توان اثبات کرد، اما ما به هر حال آن را به عنوان جایزه نوبل به آنها می دهیم زیرا بسیار قابل توجه است.” اگر می خواهید اقتصاد بیشتر به یک علم و کمتر به یک شاخه از فلسفه تبدیل شود، این نوع چیزی نیست که بخواهید بنویسید!

کمیته نوبل با استناد به مقاله‌ای مشهور دیگر از AJR که در سال 2002 منتشر شد، از این اقدام خود دفاع می‌کند: «تغییر سرنوشت: جغرافیا و نهادها در شکل‌گیری توزیع درآمد جهانی مدرن». در این مقاله، AJR نشان می‌دهند که مستعمرات اروپایی که پیش از استعمار ثروتمند بودند، پس از آن فقیر شدند، در حالی که مستعمرات فقیر پیش از استعمار، پس از آن ثروتمند شدند. و به‌عنوان معیاری برای ثروت و فقر، از میزان شهرنشینی استفاده می‌کنند. بنابراین، آن‌ها این نمودار را ارائه می‌دهند:

تحلیل جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴

استدلال پژوهشگران

استدلال AJR در اینجا این است که از آنجا که مکان‌های ثروتمند و فقیر بین سال‌های 1500 و 1995 جای خود را عوض کردند، همانطور که خط نزولی نشان می‌دهد، باید به این معنی باشد که جغرافیا نمی‌تواند ثروت و فقر را توضیح دهد. در عوض، باید نهادها باشند.

اما این مشکل همان مقاله مشهور دیگر را دارد. مکان‌هایی مانند ایالات متحده، کانادا و استرالیا، مستعمرات “فقیر” که بعداً ثروتمند شدند، مکان‌هایی هستند که با اروپاییان و فرزندانشان پر شدند. مکان‌هایی که در سال 1500 شهری‌تر بودند و بعداً فقیرتر شدند، مانند مصر، مکزیک و ویتنام، مکان‌هایی هستند که اروپاییان زیادی به آنجا مهاجرت نکردند، احتمالاً به این دلیل که قبلاً جمعیت زیادی داشتند (یا بیماری‌های گرمسیری بیشتری داشتند، یا هر چیز دیگری).

بیایید برای تفریح، آزمایشی انجام دهیم. بیایید چند منطقه ثروتمند که نسبتا خالی از سکنه بودند و اروپایی‌ها آن‌ها را با مستعمره‌نشینان پر کردند (از جمله سنگاپور و هنگ‌کنگ که آن‌ها را با افراد چینی که استخدام کرده بودند پر کردند) را تیره کنیم و سپس ببینیم روند چگونه است:

تحلیل جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴

مسئلهٔ وارونگی سرنوشت

به نظر می‌رسد که « وارونگی سرنوشت»… دوباره تغییر کرده است.

باشه، قبول دارم که این کار از طرف من، یک تمرین علمی دقیق نبود. اما چاندا، کوک و پوترمن (۲۰۱۴) این تمرین را به‌طور دقیق انجام دادند و دریافتند که، ناگهان، پس از در نظر گرفتن جابه‌جایی‌های جمعیتی، «وارونگی سرنوشت» AJR نیز وارونه می‌شود:

اینکه از داده های مربوط به محل اصلی جمعیت کشورهای امروزی و شاخص های سطح توسعه در سال ۱۵۰۰ مورد استفاده توسط عجم اوغلو ، جانسون و رابینسون (۲۰۰۲) استفاده کرده ایم، تأیید می کند که برای کشورهای مستعمره به عنوان قلمروها، وارونگی سرنوشت دیده می‌شود، اما برای مردم و فرزندان آنها، پایداری سرنوشت وجود دارد. نتایج پایداری حداقل به همان اندازه برای سه شاخص جایگزین توسعه اولیه قوی هستند، که در آن معکوس شدن برای قلمروها، با این حال، برقرار نمی ماند. تمرین‌های اضافی از دیدگاه گلیزر و همکاران (۲۰۰۴) مبنی بر اینکه سرمایه انسانی کانال بنیادی‌تری از تأثیر شرایط پیش از استعمار بر توسعه مدرن نسبت به کیفیت نهادهاست، حمایت می‌کند.

بار دیگر، تمایز تجربی میان «اجرای نهادهای خوب توسط اروپاییان» و «ورود اروپاییان» به طور کامل غیرممکن است.

توجه داشته باشید که من عجم اوغلو، جانسون و رابینسون را به انجام کار تجربی ضعیف متهم نمی‌کنم. صرفاً بررسی تاریخ کشورها در ۵۰۰ سال پیش و استخراج نتایج تجربی قوی در مورد علل بنیادی عمیق توسعه اقتصادی، ذاتاً بسیار دشوار است. برایان در تردیدی خوب، به طور خلاصه، برخی از دلایل دشواری این کار را توضیح می‌دهد:

تحلیل جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴

به هر حال، این‌ها تنها دو مقاله مشهور از مجموعه‌ای طولانی از مقالات هستند که در آن‌ها AJR (یا گاهی AR، یا گاهی فقط عجم اوغلو) تلاش می‌کنند تا نظریه‌ای در مورد چگونگی تأثیر نهادها بر رشد ارائه دهند؛ اساساً نظریه‌های علوم سیاسی در مورد رابطهٔ بین نخبگان و توده‌ها. این موضوع بسیار جالب است. اما بدون تأیید تجربی محکم مبنی بر اینکه نهادها واقعاً به شیوه‌ای که AJR فرض می‌کنند بر رشد تأثیر می‌گذارد، تأییدی که ممکن است به سادگی غیرممکن باشد، همیشه این احتمال وجود دارد که این نظریه‌ها در حال «توضیح» پدیده‌ای باشند که در واقع وجود ندارد.

نقدی دیگر بر پژوهش های عجم اوغلو

همین مسئله در مورد کار اخیر عجم اوغلو و رابینسون با همکاری سورش نائیدو و پاسکال رستریپو در مورد تأثیر دموکراسی بر رشد نیز مطرح می‌شود. عنوان مقاله «دموکراسی موجب رشد می‌شود» است، اما همان‌طور که الکس تاباروک اشاره می‌کند، تأثیری که آن‌ها یافته‌اند در واقع بسیار اندک است:

به عبارت دیگر، اگر میانگین کشورهای غیردموکراتیک در نمونه‌ی مورد مطالعه به دموکراسی تبدیل می‌شدند، تولید ناخالص داخلی سرانه‌ آن‌ها در طول ۲۵ سال از ۲٠۷۴ دلار به ۲۴۸۹ دلار افزایش می‌یافت (یعنی این اثر علی دموکراسی است، بدون در نظر گرفتن سایر عوامل تغییریافته در طول زمان). بیست درصد افزایش، بهتر از هیچ و بهتر از دیکتاتوری است، اما اندک است.

یک اثر کوچک مانند این معمولاً مستعد این است که با گنجاندن یک متغیر حذف‌شده که در ابتدا نادیده گرفته شده، معکوس شود. به عنوان مثال، پارک (2024) استدلال می‌کند که کشورهای دموکراتیک که در سال‌های اخیر تحریم‌های اقتصادی علیه کشورهای غیر دموکراتیک وضع کرده‌اند، می‌توانند تمام مزایای اقتصادی کوچک ناشی از دموکراسی بودن را توضیح دهند:

این مقاله استدلال می‌کند که اثرات مثبت مشاهده‌شدهٔ دموکراسی تا حد زیادی ناشی از «کانال حمایت از دموکراسی» است، جایی که کشورهای دموکراتیک قدرتمند، متحدان آنها و سازمان‌های بین‌المللی، با دموکراسی‌ها رفتار مساعدتری نسبت به غیردموکراسی‌ها دارند… [هنگامی که] تحریم‌های اعمال‌شده توسط ایالات متحده، متحدان گروه G7 آن و سازمان ملل کنترل می‌شود، اثرات مثبت دموکراسی تضعیف یا منفی می‌شود… من نشان می‌دهم که این حمایت‌های دموکراتیک به‌عنوان کانال‌های قابل قبولی عمل می‌کنند که از طریق آنها به نظر می‌رسد دموکراسی موجب رشد اقتصادی می‌شود.

اگر پارک درست می‌گوید، مزایای اقتصادی دموکراسی صرفاً تصادفی در چند دهه اخیر تاریخ است که در آن ایالات متحده و متحدانش اتفاقاً بسیار قدرتمند بودند و از قدرت خود برای کمی دستکاری در ترازوهای اقتصادی استفاده کردند.

آیا پارک درست می‌گوید؟ نمی‌دانم. اما نکته این است که کل ادبیات مملو از چنین مواردی است. رگرسیون‌های بین‌المللی ذاتاً ابزارهای محدودی برای توضیح ثروت و فقر ملت‌ها هستند. نوع سؤالاتی که AJR ادعا می‌کنند به آن‌ها پاسخ می‌دهند، ممکن است هرگز واقعاً قابل پاسخگویی و یا حداقل در آینده قابل پیش‌بینی نباشند.

سخن آخر

به هر حال، قصد انتقاد از تحقیقات عجم اوغلو ، جانسون و رابینسون را ندارم. تفکر درباره پرسش‌های بزرگ تاریخ، توسعه، نهادها و ثروت ملی امری پسندیده است. هرچند این پرسش‌ها اغلب با نوع داده‌های تجربی قابل اعتمادی که اقتصاددانان برای پرسش‌های خرده‌اقتصادی کوچک‌تر به کار می‌برند، قابل پاسخگویی نیستند، اما همچنان بسیار مهم هستند. ممکن است هرگز به پاسخ‌های قطعی نرسیم، اما تفکر درباره این مسائل بهتر از عدم تفکر درباره آن‌هاست. و همانطور که پیش‌تر گفتم، من واقعاً پاسخ‌های ارائه شده توسط AJR را می‌پسندم و فکر می‌کنم شانس قابل توجهی وجود دارد که در واقع درست باشند.

اما من همچنین فکر نمی‌کنم هر خط تحقیقاتی جالب نیاز به جایزه نوبل داشته باشد. خوشحال شدم که دیدم جایزه نوبل اقتصاد به سمت تقدیر از تحقیقاتی پیش می‌رود که بیشتر علمی و کمتر فلسفی از گذشته بود. این بخشی از روند کلی اقتصاد به سمت علمی فروتن‌تر، زمینی‌تر، قابل اعتمادتر و کاربردی‌تر بود. جایزه امسال در جهت مخالف، به سمت تفکرات بزرگ فلسفی حرکت می‌کند.

منبع: کلینیک اقتصاد

پایان/

۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۰
کد خبر: 30910

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 6 + 12 =