فیلمسازها همواره پس پرده ذهن خود هدفی داشته اند و برای القای یک یا چند مضمون، فیلم می سازند. در واقع هر فیلمی هدفی جز القای مضمونی که در ذهن فیلمساز است ندارد. حال فیلمساز چاره ای ندارد تا آن مضمون را در بستر یک داستان روایت کند و با تعلیق و غافلگیری و برانگیختن حس کنجکاوی، کاری کند که بیننده تا انتهای فیلم بنشیند تا فیلمساز بتواند مضمون و مفهوم مورد نظر خود را به او القا کند. که فیلم تفریق نیز از این قاعده مستثنی نیست.
"یک مربی آموزش رانندگی بنام فرزانه، مردی شبیه شوهرش را می بیند. فرزانه مرد را تا خانه ای تعقیب کرده و می بیند که مرد وارد خانه ای که در آن زنی هست می شود. فرزانه تقریبا مطمئن است که شوهرش به او خیانت کرده ولی بدلیل بیماری روانی ای دارد کمی نامطمئن است. پدرشوهر فرزانه، موضوع را با پسر خود یعنی جلال مطرح میکند و جلال قسم می خورد که فرزانه اشتباه می کند. برای روشن شدن موضوع پدر و جلال به خانه مرد غریبه رفته و بالاخره مشخص می شود زن و شوهری بنام بیتا و محسن که کاملا شبیه فرزانه و جلال هستند در آن ساختمان زندگی می کنند.
قصه داستان همین است و بس. یک زن و شوهر شبیه یک زن و شوهر دیگر هستند.
خب اینجا باید پرسید که فیلمساز با پهن کردن این بستر به دنبال القای چه مضمونی است. آیا صرفا می خواهد فیلمی معمایی و سرگرم کننده بسازد؟ پاسخ منفی است چراکه این فیلم نه معمایی دارد و نه بیننده را با عناصری چون غافلگیری و تعلیق سرگرم می کند. در فیلم نه از شخصیت های عمیق و روابط پیچیده خبری است و نه با داستانی جذاب روبرو هستیم که از پس کشمکشهایی عمیق، بحرانهایی نفسگیر خلق کند تا بیننده کنجکاو حل آن بحرانها شود.
حتی بازی نوید محمد زاده در دونقش جلال و محسن و یا ترانه علیدوستی در نقش فرزانه و بیتا نیز انقدر بد است که بیننده فرق چندانی را بین دو زوج نمی بیند. فیلمساز برای متفاوت جلوه دادن این دو زوج تنها به این اکتفا کرده که جلال کمی خوشرو است و محسن مردی است عصبی؛ که همین تفاوت در فرزانه و بیتا هم دیده نمی شود.
خب، سوال اینجاست که مانی حقیقی با ساخت چنین فیلم چیپ و سطح پایینی چه چیزی را می خواهد القا کند.
تمام آنچه او دنبال می کند را می توان در رابطه جلال و بیتا دید. در سکانس آشنایی، بیتا و جلال کمی تعجب می کنند و سپس روابط گرمی بین آنها اتفاق می افتد. بیتا چپ و راست به دیدن جلال می رود و جلال هم در ملاقاتهای خصوصی گل از گلش می شکفد؛ و حتی ناراحتی بیتا را نیز نمی تواند تحمل کند؛ به معنای واقعی کلمه عشق در یک نگاه و تمام.
البته فیلمساز سعی می کند این عشق را عشقی پاک و انسانی نشان دهد. در سکانسی که قرار است جنازه جلال را پشت استادیوم پیدا کنند محسن که خود را جای جلال جا زده به بیتا پیشنهاد رابطه می دهد ولی بیتا به او می گوید "من چیکار کردم که تو یک لحظه با خودت فکر کنی..." و در یک آن می فهمد که این مرد محسن است نه جلال؛ یعنی جلال انقدر پاک است که اساسا به دنبال این رابطه ها نیست. و این ذهن بیمار محسن است که بیتا را در چنین موقعیتی قرار می دهد.
فریاد های بیتا بر سر جنازه جلال موید تلاش فیلمساز برای نشان دادن عشقی پاک میان بیتا و جلال است.
مانی حقیقی سعی کرده این طور القا کند که در کنار این دو قناری عاشق ما فرزانه و محسن را داریم که رسما ذهنی بیمار دارند. فرزانه انقدر به رفتار روانپریشانه خود ادامه داده تا بچه اش سقط می شود و محسن نیز که انقدر بدبین است که زندگی مشترک خود را به فنا می دهد.
در واقع مانی حقیقی تمام تلاش خود را کرده است که مرزهای فرهنگی و عرفی ایرانی را به چالش کشیده و با نشان دادن یک رابطه ضربدری ملو، در حد رفت و آمدهای جلال و بیتا و خوش و بش کردن آنها ذهن بیننده ایرانی را درگیر فضایی خارج از عرف فرهنگی کشور کند.
نمای آخر فیلم اوج مثلا به چالش کشیدن ذهن بیننده ایرانی است؛ آنجایی که در خودرو در حال سوختن دست بیتا در دست جلال قرار گرفته و گفته می شود: "جلال(صدای فرزانه یا بیتا)؛ و جلال می گوید نترس من اینجام؛ و مجدد گفته میشود نمی ترسم" مانی حقیقی به زعم خود می خواهد بیننده را با مهمترین چالش فیلم مواجه کند؛ مثلا اگر بیننده بدبین است همانند محسن می پندارد آنکه می گوید جلال بیتا است؛ و اگر همانند جلال فکر می کند، گوینده عبارت، فرزانه است؛ و قطعا اگر بیننده همانند مانی حقیقی فکر می کند، هیچ فرقی نمی کند صدایی که می گوید جلال، که باشد!
پایان/
نظر شما