مایکل کیتون در دومین تلاش کارگردانیاش، "ناکس کنار میرود"، یک قاتل حرفه ای را به تصویر میکشد که مبتلا به نوعی نادر و تهاجمی از زوال عقل است. بیماری او به قدری وخیم است که دکتر به او می گوید فقط چند هفته فرصت دارد تا به امور زندگی اش سر و سامان دهد. این پیشفرض جذاب، که بهصورت روشمند و بیسروصدا ساخته شده، در نهایت به دلیل وجود چند مشکل روایی، هرگونه ظرافت، فضا، تعلیق یا احساسی را که میتوانست داشته باشد را از دست میدهد.
فیلم حول محور شخصیت ناکس شکل گرفته در نتیجه پرداخت و سیر تحول شخصیت در این فیلم اصل و اساس است و کوچکترین اخلال در این مساله مستقیما به فیلم ضربه میزند.
ناکس که یک روشنفکر دارای مدرک دکترا در زبان انگلیسی و تاریخ و یک کهنه سرباز جنگ خلیج فارس است، در حال حاضر سوژه ای کافی برای جلب توجه ماست. اگرچه ما تا حدودی از زندگی روزمره او را می دانیم ولی در مقایسه با آنچه باید بدانیم بسیار کم است.
ناکس قرار است عملا به عنصری بی خاصیت تبدیل شود. در واقع کسی که سالهاست به تنهایی توانسته گلیم خود را از آب پرتلاطم زندگیاش بیرون بکشد، طبق گفته دکتر در چند هفته آینده به موجودی بی خاصیت (حتی برای خودش) تبدیل خواهد شد. اینجاست که ارزش داستان فرعی فیلم مشخص میشود.
سال هاست که ناکس از پسرش جدا شده و ناگهان زنگ خانه او میخورد و پسرش مایلز را با سر و وضعی خونین و کتک خورده می بیند. مایلز به تازگی مردی را که به دخترش تجاوز کرده کشته است، و اکنون از پدرش به عنوان یک قاتل حرفه ای تقاضا دارد به او کمک کند.
داستان فرعی یک خط کاملا واضح است تا زندگی ناکس را در حالی که با زوال عقل و عملا مرگ، روبرو می شود، بازبینی کند.
انتظار می رفت فیلمساز در عین اینکه ما را درگیر کمک ناکس به پسرش میکند، هم شخصیت او را برای ما بپروراند و هم رابطه ناکس با پسر و عملا خانواده اش را به خوبی نشان دهد تا بیننده با یک تریلر روانشناختی خوب روبرو شود.
اما متاسفانه کیتون بخش زیادی از فیلم را صرف اجرای یک نقشه درهم و برهم برای نجات پسر ناکس می کند که به کمک یک دوست قدیمی (آل پاچینوی خواب آلود!) نیاز دارد تا بتواند آن را به خاطر بسپارد. آنچه باقی می ماند نمایش شخصیت سرد ناکس است که اساسا مشخص نیست چه انگیزه ای او را تا کنون سرپا نگه داشته است.
در کنار پرداخت بسیار بد شخصیت ناکس و خانواده وی یک کاراگاه را نیز در فیلم داریم که در سکانس معرفی این شخصیت، بسیار باهوش و دقیق نشان داده می شود. اما رفته رفته هوش او به حاشیه رانده شده و عملا در فیلم کاراگاه باهوش و تحقیقاتش به هیچ کار فیلم نمی آید. جستجوهای او نه تعلیق ایجاد کرده و نه نتیجه این تحقیقات برای ما غافلگیر کننده است. اساسا وجود عنصر کاراگاه در فیلم هیچ چیزی به فیلم اضافه نمی کند. و در آخر این سوال پیش می آید که تاکید فیلمساز بر هوش و ذکاوت این کاراگاه به چه علت است؟
این کاستیهای فاحش و ناشیانه فیلمساز کاری کرده فیلمی که می توانست بسیار جذاب باشد در عمل به فیلمی بد تبدیل شود.
پایان/
نظر شما