به گزارش تحریریه، با اعلام نتایج دور دوم انتخابات پارلمانی فرانسه که با دستور مستقیم «امانوئل مکرون» رئیسجمهوری این کشور و به صورت زودهنگام برگزار شد، تحلیلهای متناقضی از روند نتایج منتشر شد که با واقعیات میدانی و روح حاکم بر تحولات سیاسی در این کشور در تضاد بود. بهطور ویژه، برجستهکردن عبارتهایی همچون «پیروزی چپ» و «شکست راست» در میان رسانههای فارسیزبان رواج داشت که به نظر برداشت درستی نیست.
اگرچه تعداد کرسیهایی که نمایندگان طیف چپ به رهبری «ژان لوک ملانشون» موفق به کسب آنها شدند، تعداد بالاتری از کرسیهای راستگرایان است و حزب میانه به رهبری مکرون نیز توانست فاجعه دور نخست را کنترل کند اما این مساله فقط با یک تاکتیک سیاسی _ یعنی اتحاد اضظراری چپ و میانه و کنار رفتن ۲۰۰ نامزد در حوزههای انتخابی مختلف به نفع یکدیگر _ حاصل شد؛ یعنی در صورت حفظ اصالت گروههای سیاسی، راستگرایان مانند دور اول به پیروزی مطلق میرسیدند.
«تیم مارشال» پژوهشگر مطرح حوزه جغرافیای سیاسی: جریان راست پیروز انتخابات اخیر در فرانسه است؛ با ادامه چنین روندی، علاوه بر فرانسه، قاره اروپا وارد دوره گرایش به رادیکالیسم شده استاین یک دستاورد سیاسی مهم برای مکرون و ملانشون است اما واقعیت اجتماعی در فرانسه را تغییر نمیدهد: راستگرایان توانستهاند نظر بیشتر شهروندان فرانسوی را جلب کنند و حالا بازیگر اصلی سیاست در این کشور، آنها هستند.
برای تبیین این مساله میتوان به وضعیت نخستوزیر آینده فرانسه اشاره کرد. این شخص توسط جریان چپ انتخاب خواهد شد اما وضعیت پارلمان بهگونهای است که حتی امکان ائتلاف هم در آن وجود ندارد و شخص نخستوزیر برای تک تک موضوعهایی که کابینه آنها را مصوب میکند، نیاز به رایزنی و لابی در پارلمان دارد. این نقطه دقیقا همان جایی است که از «پیروزی تاکتیکی چپ» و «پیروزی بنیادین راست» صحبت میکنیم؛ یعنی فرآیندی که در ارکان سیاسی فرانسه، نیروهای چپ را حاکم کرده است اما اختیاز عمل نخواهند داشت و باید تن به خواستههای جریان راست بدهند.
«تیم مارشال» پژوهشگر مطرح حوزه جغرافیای سیاسی نیز با تاکید بر همین مساله، جریان راست را پیروز انتخابات اخیر در فرانسه معرفی کرده و میگوید با ادامه چنین روندی، علاوه بر فرانسه، قاره اروپا وارد دوره گرایش به رادیکالیسم شده است.
خداحافظی فرانسه با میانهروی
سالهاست سایه «راست رادیکال» روی کاخ الیزه در پاریس قرار گرفته و همه تلاشهای احزاب دیگر سیاسی در فرانسه برای کنار راندن این طیف، تنها نتیجه عکس داشته است؛ نتیجهای که با اعلام رسمی نتایج انتخابات پارلمان اروپا که به پیروزی چشمگیر حزب ملیگرای این کشور و البته شکست تاریخی حزب حاکم منجر شد، رنگ و بوی جدیتری به خود گرفت.
حالا «مارین لوپن» نه فقط گزینه اصلی جانشینی امانوئل مکرون در انتخابات سال ۲۰۲۷ میلادی، بلکه یکی از قدرتمندترین رهبران سیاسی در قاره سبز است که میتواند جریان سیاسی در اروپا را به سمتوسویی دیگر هدایت کند. او که در انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش نیز فقط با دوپینگ «اوکراینی»، رقابت را با فاصلهای نزدیک به رئیسجمهور مستقر واگذار کرد، حالا در قامت یک فاتح بازگشته و به نظر نمیرسد اگر شرایط دستخوش تغییرات جدی نشود، مشکلی برای ورود به کاخ الیزه داشته باشد.
چرخش به راستِ فرانسه که به عنوان ستون فرهنگی اتحادیه اروپا شناخته میشود، میتواند دومین سیلی محکم به صورت بروکسل بعد از «برگزیت» (جدایی بریتانیا به عنوان ستون سیاسی از اتحادیه اروپا) باشد. اوضاع بههم ریخته آلمان به عنوان ستون اقتصادی اتحادیه اروپا نیز خبر از پایان دوران استحکام سهوجهی اروپا میدهد.
چرخش به راستِ فرانسه که به عنوان ستون فرهنگی اتحادیه اروپا شناخته میشود، میتواند دومین سیلی محکم به صورت بروکسل بعد از «برگزیت» باشدشیوع نئوبناپارتیسم؛ از کاخ سفید تا کاخ الیزه
«تغییر»؛ شعاری بود که «باراک اوباما» در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ ایالات متحده آمریکا مطرح کرد و توانست به عنوان یکی از جوانترین سیاستمداران این کشور، اعتماد مردم را کسب کند و راهی کاخ سفید شود.
اوباما در چنین فضایی وارد کاخ سفید شد: اقتصاد آمریکا در جریان جنگهای متعدد _ از جنگ اول خلیج فارس تا اشغال عراق _ ضربات شدیدی دیده بود؛ یکجانبهگرایی آمریکا در حوزه بینالملل، حتی شرکای این کشور مانند اتحادیه اروپا و کانادا را به واکنش وا داشته بود؛ نظام داخلی آمریکا در اثر تسلط کامل MIC یا همان «مجموعههای صنعتی _ نظامی» دچار فساد گسترده و نارضایتی عمومی شده بود و ساختار رسانهای در این کشور به طور کامل در اختیار جریان اصلی حاکم در فضای سیاسی قرار گرفته بود. اوباما توانست همه این مشکلات را با «جسارت امید» _ نام نخستین کتاب خاطرات او _ پشت سر بگذارد و خود را در قامت یک نجاتدهنده به مردم معرفی کند.
اما زمان زیادی طول نکشید که عیار واقعی او و امیدهایی که برای اصلاح وضعیت نامناسب جامعه آمریکا وجود داشت، از میان برود. اوباما ذاتا یک سیاستمدار حزبی و متعلق به قویترین ساختارهای سیاسی در ایالات متحده بود و برخلاف تصویری که رسانهها از او ساختند، از اساس قرار نبود خبری از «تغییر» در میان باشد.
همین ماجرا باعث شد تا آخرین تیرِ در ترکشِ ساختار سیاسیِ ایالات متحده نیز به خطا برود و پدیدهای به نام «دونالد ترامپ» وارد عرصه سیاسی این کشور شود. در حقیقت، ترامپ را باید دستاورد و زاییده دولت اوباما دانست؛ جایی که یک نیروی جوان با همه امیدهایی که همراه داشت، ترجیح داد به جای رایدهندگان، به ساختار سیاسی پشت پرده آمریکا وفادار بماند.
چند ماه از رای مردم آمریکا به ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری گذشته بود که یک چهره جوان در عرصه سیاسی فرانسه وارد شد و با شعار «فرانسه به پیش» توانست رقیب سرسختی به نام «مارین لوپن» را کنار بزند و وارد کاخ الیزه شود. «امانوئل مکرون»، جوان ۴۰ سالهای که توانست بر موج سرخوردگی و ناکامی مردم از دولتهای «نیکولا سارکوزی» و «فرانسوا اولاند» سوار شود و خود را منجی فرانسه معرفی کند.
مکرون در ابتدای ورود به کاخ الیزه و در دست گرفتن فرمان هدایت پاریس، تلاش کرد ماموریتش را احیای غرور خدشهدار شده فرانسویها معرفی کند؛ ماموریتی که البته چند ماه پیشتر رنگ و لعاب نداشت و اقدامات بعدیِ ساکن الیزه نشان داد اگر چند سال طول کشید تا اوباما، حامیانش را ناامید کند، مکرون تصمیم گرفته تا این ناامیدی را در همان ماههای ابتدایی ریاست جمهوری خود تقدیم رایدهندگانش کند.
پایان جمهوری پنجم؛ خیلی دور، خیلی نزدیک
اکنون نزدیک به دو سال از دومین دوره رای مردم فرانسه به امانوئل مکرون گذشته و خیابانهای پاریس و دیگر شهرهای بزرگ فرانسه، مملو از معترضانی است که او را عامل وضعیت نامناسب اقتصادی کارگران و دانشجویان معرفی میکنند. این وضعیت، یادآور وضعیت دولت اوباما در ماههای پایانی آن است. به نظر میرسد شرایط به سمتی در حال حرکت است که فرانسویها به دنبال یک «ترامپ فرانسوی» هستند؛ فردی که بتواند «اول فرانسه» (برگرفته از شعار «اول آمریکا»ی ترامپ) را برای مردم این کشور به ارمغان بیاورد.
آن چیزی که مشخص است، گرایش عمومی به سمت راست رادیکال در اروپاست. موج راستگرایی در حال فتح تکتک کشورهای این قاره است؛ موضوعی که در صورت روی کار آمدن شخصی مانند ترامپ در کاخ سفید، میتواند به تغییرات راهبردی در تصمیمگیریهای فراآتلانتیکی منجر شودلوپن دقیقا چنین شخصیتی دارد؛ یک ملیگرای بدون تعارف که روابط بسیار گرمی با مسکو و شخص ولادیمیر پوتین دارد و از هر فرصتی برای تاختن به مدیران ارشد اتحادیه اروپا استفاده میکند. او البته تا چند سال پیش به دنبال اجرای طرح «فرگزیت» و خروج رسمی پاریس از اتحادیه اروپا هم بود اما با روندی که در سالهای اخیر شکل گرفته، به نظر میرسد این مساله جای خود را به ادامه عضویت در اتحادیه اما با تلاش برای انتقال قدرت تصمیمگیری از بروکسل به پاریس داده است؛ رویکردی شبیه به آن چیزی که این روزها از سوی مجارستان و رئیسجمهوری جنجالی آن یعنی «ویکتور اوربان» انجام شده است.
لوپن که سالهاست به عنوان یک چهره راستگرای رادیکال در عرصه سیاسی فرانسه شناخته میشود، در جریان جنگ اوکراین و به دلیل مواضع حمایتی خود از مسکو، اندکی با تخریب چهره از سوی رسانههای جریان اصلی روبهرو شد که زمینه را برای شکست او در انتخابات ریاست جمهوری پیشین فراهم کرد اما حالا و با فرسایشی شدن جنگ اوکراین و همچنین بالا گرفتن مشکلات جدی اقتصادی شهروندان فرانسوی، دوباره با اقبال گسترده روبرو شده و توانست جریان متبوع خود را به برنده بلامنازع انتخابات پارلمان اروپا تبدیل کند.
این مساله در نهایت به اعلام رسمی انحلال پارلمان توسط مکرون و برگزاری انتخابات زودهنگام از سوی دولت او منجر شد؛ مسالهای که یک ریسک بزرگ از سوی الیزه محسوب میشود و ممکن است کار را از چیزی که هست برای مکرون و کابینهاش سختتر کند.
آن چیزی که مشخص است، گرایش عمومی به سمت راست رادیکال در اروپاست. این مساله اگرچه نمایش پررنگتری در فرانسه دارد اما منحصر به این کشور نیست و موج راستگرایی در حال فتح تک تک کشورهای این قاره است؛ موضوعی که در صورت روی کار آمدن شخصی مانند دونالد ترامپ در کاخ سفید، میتواند به تغییرات راهبردی در تصمیمگیریهای فراآتلانتیکی منجر شود؛ رویدادی بسیار مهم که خود میتواند یکی از نشانههای اصلی پایان جهان هژمونیک باشد.
پایان/
نظر شما