هیچ وقت یک پسر را جلوی پدرش نکُش؛ شاید او...

فیلمساز با شاخ و برگ دادن به یک داستان یک خطی ساده و نیز تبدیل آن به داستانی غیرخطی توانسته بیننده را پای یک ماجرای تکراری بنشاند.

گای ریچی، استاد این است که از یک داستان یک خطی ساده، فیلمی پرطمطراق بسازد. او یک داستان یک خطی را گرفته به آن کمی شاخ و برگ می دهد و بعد در اجرا، با به هم ریختن داستان خطی و رجعت های فراوان در زمان و حرکتی سیال در طول فیلم، ابهام ایجاد کرده و با دادن اطلاعاتی قطره چکانی عطش بیننده را برای پی بردن به اصل قصه زیاد می کند. دست آخر نیز بیننده کنجکاوانه منتظر می ماند تا شاهد سکانس انتهایی و پایان فیلم باشد. تکنیکی که گای ریچی در فیلم "خشم انسان" نیز بکار برده است.

"پسر رئیس یک گروه تبهکار تصادفا توسط تبهکاران دیگری کشته می شود؛ و پدر سعی می کند انتقام بگیرد."

کل قصه فیلم یک خط بالا بود؛ و تمام.

و اینجاست که فیلمساز انگلیسی کار خود را شروع می کند؛ ابتدا کمی به قصه شاخ و برگ داده و سپس با استعداد بالایی که در ساخت کلیپ های تبلیغاتی دارد به خوبی با عناصری چون موسیقی و فیلمبرداری با ضرباهنگی مناسب، تکنیکی را که در آن استاد است به اجرا در می آورد؛ و تریلری اکشن را می سازد.

فیلمساز فیلم را حول محور شخصیت "اچ" به 4 قسمت تقسیم می کند؛

1. یک روح تاریک؛ معرفی توانایی های قهرمان

2. زمین سوخته؛ چگونگی ورود قهرمان به ماجرا

3. حیوانات بد؛ کسانیکه قهرمان را به ماجرا وارد کردند

4. کبد، ریه ها، طحال و قلب؛ تقابل قهرمان و نیروی های شر و در انتها انتقام قهرمان

در واقع قسمت 2 و 3 به نوعی به موازات یکدیگر رخ داده و سپس قسمت 1؛ ولی فیلمساز برای بالابردن حس کنجکاوی و نیز غافلگیری بیننده این وقایع را جا به جا کرده است. چرا که داستان یک داستان تکراری است و عملا جذابیت چندانی ندارد؛ و این غیر خطی کردن داستان فیلم است که می تواند بیننده را تا انتها نگه دارد.

قسمت اول فیلم با اطلاعات قطره چکانی به خوبی فضای ابهام و متعاقبا کنجکاوی را دارد و مهمترین سوال در ذهن مخاطب شکل می گیرد؛ مبنی بر اینکه "اچ" کیست و به دنبال چیست؟ در این قسمت فیلمساز با ضرباهنگ مناسب هیجان را نیز به بیننده القا می کند.

 قسمت دوم فیلم با سیلی از اطلاعات درباره "اچ" و همه آنچه باید درباره ماجرا بدانیم نشان داده می شود و تنها یک سوال پیش می آید که چه کسی و چرا پسر "اچ" را کشته؟

در قسمت سوم با پاسخ به سوال بی جواب مانده قسمت دوم بیننده منتظر یک تقابل باشکوه و پر زد و خورد است؛ ولی هرچه به پایان فیلم نزدیک می شویم هیجان فیلم کمتر و کمتر می شود.

با مهارت فوق العاده ای که از "اچ" و قاتلین پسرش دیدیم، منتظر یک برخورد جانانه هستیم ولی عملا در همان ابتدا "اچ" توسط قاتلین خلع سلاح شده و از شکوه انتقام کاسته می شود.

تمام فیلم حول شخصیت "اچ" شکل گرفته، ولی ما از روحیات "اچ" چه می دانیم؟ جز اینکه او شخصیتی سرد، خشک و جدی است، تقریبا هیچ نمیدانیم. که همین سردی او نیز با حس انتقامجویی نسبت به قتل پسرش در تضاد است. در طول فیلم چند سکانس از گفتگوی "اچ" با پسرش را شاهدیم که در آن هیچ علاقه فراوانی از "اچ" نسبت به پسرش دیده نمی شود. حال چه می شود که "اچ" پس از کشته شدن پسرش، کل شهر را برای یافتن قاتلین او به خاک و خون می کشد؟

و یا چرا او با تمام هوش و ذکاوتش در تشخیص عنصر نفوذی اشتباه می کند و چرا اساسا تا فرد نفوذی خود را معرفی نکرده او هیچگاه به ماهیت عنصر نفوذی پی نمی برد؟

به دلیل تمرکز فیلمساز بر ایجاد کنجکاوی و غافلگیری در فضایی پرتنش، عملا پرداخت شخصیت ها خصوصا شخصیت اصلی و محوری فیلم به فراموشی سپرده شده و فیلمی که می توانست به یکی از به یاد ماندنی ترین تریلرها بدل شود، در سطح باقی مانده و به فیلمی یکبار مصرف تبدیل می شود.

۱۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۷
کد خبر: 10260

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 9 + 4 =