محمدو اولد صلاحی یک مبارز ضد کمونیست عضو القاعده که در افغانستان بر علیه شوروی جنگیده است، پس از یازده سپتامبر توسط پلیس موریتانی دستگیر و به دولت آمریکا تحویل داده می شود. اتهام او مشارکت جدی در حادثه یازده سپتامبر بوده و دولت آمریکا او را از طراحان اصلی یازده سپتامبر می داند. نیروهای آمریکایی مخفیانه او را به زندان گوانتانامو منتقل کرده تا پس از بازجویی، مجازات شود...
فیلم موریتانی بر پایه سه شخصیت اصلی طراحی شده است. محمدو اولد صلاحی- به عنوان متهم به جنایت، نانسی هالندر- وکیل متهم و سرهنگ استوارت کانچ – دادستان نظامی؛ در واقع قرار است بخاطر تضاد بنیادین بین وکیل و دادستان بر سر نجات و یا محکوم کردن محمدو اولد صلاحی بحران خلق شده تا کشمکش به حد اعلای خود برسد؛
با آنکه وجود وکیل و دادستان به خودی خود یک تضاد است، ولی این تضاد در سطح باقی می ماند و کشمکش جدی بین وکیل و دادستان اساسا بوجود نمی آید و شاهد درامی کم رمق هستیم.
علت اصلی این مساله هم پرداخت نکردن درست شخصیت وکیل و دادستان است. که موجب شده پرونده محمدو اولد صلاحی ارتباطی با شخصیت وکیل و دادستان پیدا نکند. وکیل تنها برای آنکه طبق قانون، متهم باید وکیل داشته باشد وارد پرونده شده و دادستان هم فقط برای محکوم و اعدام کردن متهم می کوشد؛ به دیگر سخن ارتباط احساسی و دراماتیکی بوجود نمی آید. در واقع فیلمساز گزارشگری کرده نه فیلمسازی؛ گزارشی که سرانجام به نفع آمریکا تمام می شود.
اگر با دقت به چیدمان عناصر فیلم در کنار هم نگاه کنیم به این نکته خواهیم رسید که چه وکیل پیروز شود چه دادستان، نتیجه، پیروزی آمریکا است.
وکیل بارها در فیلم تاکید می کند که برای حاکمیت قانون، وکالت محمدو صلاحی را پذیرفته است؛ به عنوان مثال در سکانس جلسه موسسه ای که نانسی هالندر عضو آن است او علت قبول وکالت را این گونه بیان می کند: "من می خواهم از حق اعتراض متهم دفاع کنم که بوش و رامسفلد می خواهند با لبخند آن را نابود کنند .... دولت هفتصد زندانی در گوآنتانامو حبس کرده است، و هویت این افراد هم نامشخص بوده و حتی نمی دانیم اتهام آنها چیست؛ از کی تا حالا در این کشور آدمها را بدون محاکمه زندانی می کنند"
در سکانس اولین ملاقات وکیل و دادستان نیز دادستان از او می پرسد: " می دانم همه حق دفاعیه دارند ولی اذیت نمی شوی از چنین آدمی دفاع می کنی؟ و وکیل در جواب می گوید: "من فقط از او دفاع نمی کنم؛ من از حاکمیت قانون دفاع می کنم"
کاملا مشخص است که اگر وکیل در پرونده پیروز شود یک امتیاز و برد برای آمریکا است. یعنی به مخاطب این نکته القا می شود درست است محمدو صلاحی در گوآنتانامو توسط آمریکا زندانی شده، ولی ناجی او نیز یک شهروند و وکیل آمریکایی بوده و طبق قوانین آمریکا نجات یافته است.
اگر دادستان نظامی هم پیروز پرونده شود این نکته به مخاطب القا می شود که حق با آمریکا بوده و اگر آمریکا فردی را در گوآنتانامو مخفیانه زندانی کرده حق داشته است.
البته فیلمساز به ناجی بودن آمریکا تنها بسنده نکرده و نقش دین را نیز در این مساله هوشمندانه نشان می دهد.
در یکی از سکانس ها، رجعتی به گذشته داریم و لحظاتی از حضور محمدو در افغانستان را شاهدیم. او پس از خواندن نمازجماعت همراه دیگر مبارزان به سمت یک تیربار رفته و به خودرویی شلیک می کند؛ سکانس تمام شده و در اولین نمای سکانس بعدی دستان افرادی را شاهدیم که به هم گره کرده در حال دعا هستند و در نمای بعدی مشخص می شود یکی از آنها استوارت کانچ است که در کنار دیگر مسیحیان در کلیسا به نیایش مشغولند؛ بعد نمایی از مجسمه مریم مقدس؛ و سپس مردم با آرامش از کلیسا خارج می شوند.
فیلمساز هوشمندانه با چیدمان این چند نما در کنار هم قصد القای این نکته را دارد که نتیجه عبادت مسلمین اسلحه و کشتار است، در حالیکه مسیحیان کاملا عکس آن را عمل می کنند.
زمانیکه دادستان پی می برد محمدو صلاحی تحت شکنجه اعتراف کرده از پرونده کنار می کشد و این تاکید دیگری است توسط فیلمساز بر حاکمیت قانون و انصاف در بین آمریکایی ها؛ خصوصا نظامیان مسیحی!
در انتهای فیلم نیز محمدو صلاحی در خطابه ای از علاقه خود به آمریکا و عدالت آمریکایی سخن می گوید و رسما فیلمساز تمام بلاهایی که بر سر محمدو صلاحی آمده است را به گردن برخی نظامیان و دولت بوش می اندازد.
پایان/
نظر شما