مرد میانسالی به اسم فرهاد ( پیمان معادی) قصه زندگی خود را برای ما تعریف می کند.
داستان فیلم همین یک خطی است که در بالا آمد. به همان بی حالی و کسل کنندگی؛ اساسا در این فیلم دنبال تعلیق، هیجان و غافلگیری نباشید. ناگهان درخت همانند اسمش بسیار بی رمق و بی حال و بی معنا است.
تکه هایی پراکنده ای از دفترچه خاطرات یک مرد میانسال که حتی تمام آن هم به تصویر در نیامده و بخش زیادی از آن در حد یک نریشن، دیالوگ و مونولوگ های ذهنی باقی می ماند.
فیلم را به زحمت به توان به 3 بخش تقسیم کرد؛ دوران کودکی، جوانی و میانسالی؛ شخصیت اول فیلم تمام فیلم را برای ما تعریف می کند.
دوران کودکی، شروع تناقضات روایت است. آنچه فرهاد به صورت نریشن برای ما تعریف می کند با آنچه به ما نشان داده می شود زمین تا آسمان فرق دارد. مثلا فرهاد، کودکی است که می خواهد مدرسه نرود و به بهانه های متعدد از مدرسه رفتن فرار کند. اما کودک فیلم نه در چهره و نه در بازی، آن بازی گوشی و یا تنبلی که به ما گفته می شود را ندارد. و یا مادر فرهاد جایی می گوید" تو هر کاری می کنی که هیچکاری نکنی"؛ که این نشان از زیر بار مسئولیت فرار کردن فرهاد است؛ اما کودک فیلم اساسا هیچ ارتباطی به آنچه گفته می شود ندارد.
فیلمساز تنها یک نکته خیلی مهم را می تواند به ما بفهماند؛ اینکه بشدت به دوران کودکی خود که در زمان شاه بوده علاقه دارد. و حتی در جایی فرهاد تاکید دارد که "توی خانه امنیت بود..."
زمانی منظور فیلمساز از گنجاندن این عبارت در فیلم را متوجه خواهیم شد که وارد بخش دوم می شویم؛ بخشی که ابتدا فرهاد همراه با مهتاب (مهناز افشار) و آشنایان دیگرش سعی دارند غیرقانونی از مرز بگریزند.
با تمام آشفتگی ها در قسمت اول فیلم، ضرباهنگی نسبتا مناسب وجود دارد ولی با شروع قسمت دوم فیلم بشدت کند می شود. زمان های مرده در این قسمت در کنار آشفتگی های روایی بسیار حوصله سربر و کسل کننده است. به عنوان نمونه می توان به سکانس های بازداشت فرهاد اشاره کرد که زمان مرده و کش دادن های بیهوده، سکانس های را بسیار حوصله سربر کرده است. سکانس هایی که مشتی اطلاعات بیهوده و بی خاصیت به بیننده داده و اساسا آب بستن به فیلم است.
با اولین سکانس از بازداشتگاه، کاملا مشخص می شود چرا فرهاد در قسمت اول گفت" توی خانه امنیت بود..."؛ نواهای مربوط به عاشورا و کتیبه های محرمی که بیرون بازداشتگاه نصب شده در کنار نامعلوم بودن بازداشت و نگهداری بی دلیل فرهاد در زندان؛ نشان می دهد که فیلمساز ارادت خاصی به دوران شاه داشته و بشدت از دوران پس از انقلاب متنفر است.
بزرگترین و اساسی ترین مشکل فیلم پرداخت نکردن شخصیت اصلی یعنی فرهاد است. تمام اطلاعاتی که در فیلم از فرهاد داده می شود هیچ شناختی را برای ما نسبت به فرهاد ایجاد نمی کند. فقط در قسمت دوم و سوم ما می فهمیم فرهاد به مادرش علاقه دارد؛ پرداخت شخصیت مهتاب و حتی مادر فرهاد که طبق قاعده باید نقش شخصیت های مکمل را داشته باشند هم هیچ وقت اتفاق نمی افتد؛ خصوصا مهتاب؛ مهتاب کیست؟ از کجا آمده؟ و مهمتر از آن چرا زمانیکه فرهاد زندان رفت بخاطرش صبر کرد؟ مهتاب اگر فرهاد را دوست دارد چرا واکنشی تخت و بی روح نسبت به او دارد؟ سوالاتی کلیدی و بی پاسخ که هیچ وقت جوابی به آن داده نمی شود.
اساسا منتظر سیر تحولی شخصیت فرهاد یا حتی مهتاب در این فیلم نباشید؛ فیلمساز صرفا اطلاعاتی الکن درباره زوج فیلم به ما داده و تمام.
تعدد زمان های مرده در قسمت سوم به اوج می رسد. مثلا سکانس ملاقات فرهاد و مهتاب در ماشین بعد از آزادی؛ فرهاد از ماشین خارج شده و مدتی بعد نشان داده میشود که روی زمین خوابیده؛ دلیل آن: اساسا اتلاف وقت. و در ادامه رویداد بیهوده ی سیگاربازی فرهاد و مهتاب؛ که ادامه آب بستن به فیلم است.
از همه بدتر قسمتهای گفتگوی فرهاد با زن به ظاهر روانکاو است که با حذف آنها از فیلم اتفاقی نمی افتاد؛ و اساسا فیلمساز می توانست با زیاد کردن مونولگهای ذهنی با نریشن های فیلم جای این گفتگوها با آن زن را به راحتی پر کند.
در مجموع همانطور که گفته شد فیلم "ناگهان درخت" مثل اسمش بسیار بی مفهوم و بی معناست.
پایان/
نظر شما