«سراسر شب» روایتگر دختری به نام مهتاب(الناز شاکردوست) است که برای یافتن داوود مرادی (آخرین فرد مرتبط با خواهرش مریم) به کافه ای به نام آلفاویل می رود. مریم مدتی است که به خواب رفته و مهتاب سعی دارد بفهمد چه اتفاقاتی قبل از خوابیدن برای او افتاده است. مهتاب در کافه آلفاویل با اشخاص دیگری آشنا می شود و همین آشنایی مسیر زندگی او را عوض می کند.
"سراسر شب" بر خلاف ظاهر گنگ و نامفهومی که دارد و آنچه درباره پیچیدگی این فیلم بعضا گفته می شد، فیلمی بسیار ساده و بدون هیچ پیچیدگی خاصی است. نه می خواهد بیننده به فکر فرو رود و نه می خواهد معمایی پرپیچ و خم را حل کند. انقدر ساده است که در نگاه اول تصور می شود پیچیدگی خاصی در آن نهفته است. احتمالا بسیاری پس از دیدن سراسر شب بدنبال مضامین پیچیده و شاید فلسفی نهفته شده در پشت ماجراهای متعدد فیلم هستند؛ که باید گفت اساسا فیلم به دنبال بیان هیچ مضمون خاصی نیست. فیلم "سراسر شب" صرفا کولاژهایی کم عمق است که با اتفاقاتی ساده به یکدیگر پیوند می خورند.
فیلم به نوعی اقتباس از چند رمان و فیلم سینمایی است ( اگر بشود به آن گفت اقتباس )؛ که پس از ترکیب شدن آنها در ذهن فرزاد موتمن در فضایی شبیه به ایران ظهور می کند. مثلا شخصیت نویسنده ی بی سر و سامان رمان "گرسنگی" کنوت هامسون را شاهدیم که در ماجرای "پس از تاریکی" هاروکی موراکامی وارد شده است.
ماریِ قصه "پس از تاریکی" جایش را به مهتاب داده و مریم هم قرار است بجای اِری در پس از تاریکی باشد. رابطه این دو خواهر مهتاب و مریم هم سعی شده همچون ماری و اری رابطهای پیچیده نشان داده شود؛ که تا انتهای فیلم (همچون رمان پس از تاریکی) با تمام اطلاعاتی که داده می شود پیوند این دو شخصیت مشکل است. کل فیلم نیز همانند رمان موراکامی در یک شب اتفاق می افتد.
پیوند همه این شخصیت های تختِ بی عمق بسیار ساده در یک کافه است (همچون رستوران پس از تاریکی)؛ این رستوران آلفاویل نام دارد – که شباهت هایی به شهر اسرارآمیز آلفاویل در فیلم "آلفاویل" ژان لوک گدار دارد. جاییکه عشق, وجدان, گریه و... در آن جرم محسوب می شود.
آنچه موتمن در این فیلم دنبال می کند نشان دادن دنیای عوامانه در پس ظاهر پیچیده نمای آدمها است. در واقع آدمها ظاهری پیچیده دارند ولی در باطن بسیار ساده اند. یعنی پشت تمام ادا و اطوارهای پیچیده آنها هدفی کاملا ساده و عوامانه نهفته است.
یک نفر علاقه مند سینما است ولی پزشکی خوانده؛ دیگری موسیقی دوست دارد ولی سینما خوانده؛ آن یکی قراربوده کمونیست شود ولی کافه دار شده است. دقیقا همچون بسیاری از افراد که پیرامون ما زندگی می کنند؛ در پس چهره آن پزشک و فلسفه دان و سینماگر و موسیقی دان و ... علایقی کاملا عوامانه نهفته است که سعی دارند آن را پنهان کنند. ولی وقتی به بن بست می رسند مجبورند بالاخره خود را لو دهند. به عنوان مثال دغدغه مرادی (امیر جعفری) فقط پول است پول؛ و زمانیکه به پول می رسد گویی به والاترین هدف حیات خود رسیده است و بعد از آن گویی موتور مغزش به کار افتاده و یک شبه فیلمنامه اش را کامل می کند. یا دغدغه مهتاب فقط داشتن یک دوست مذکر است و تمام ادا و اطوارهایش تنها و تنها نداشتن دوست پسر است. مریم هم که علاقه به خودنمایی دارد و تمام حاشیه های ماجرای وی بخاطر بازیگر شدن و دیده شدن است.
روابط بین افراد نیز کاملا اتفاقی بوجود می آید. اتفاق یکی از مهمترین عناصر فیلم است. به عنوان مثال مهتاب اتفاقی با نامور (سینا حجازی) در کافه آشنا می شود و این اتفاق است که هم رفاقت آنها را بوجود می آورد و هم موجب می شود مهتاب به آنچه دنبالش می گردد برسد؛ و یا الناز کافه دار (افسانه چهره آزاد) اتفاقی با مهتاب آشنا شده و کاملا اتفاقی مهتاب وارد ماجرای شهره (آزاده صمدی) دختر کتک خورده می شود. یا اتفاقی شخصیت ها از جایی رد می شوند که یک موبایل زنگ می خورد و آنها موبایل را بر می دارند.
در کل موتمن در"سراسرشب" با ترکیب کولاژها بر اساس یک اتفاق، تمام تلاش خود را کرده است تا بگوید همه چیز کاملا اتفاقی و بسیار ساده است.
پایان/
نظر شما