به گزارش تحریریه، مرکز تحلیلهای استراتژیک بایدو در گزارشی با عنوان «دفاع ترامپ از آمریکای شمالی و اقیانوس آرام: هدف واقعاً چین است!» به تحلیل تحولات امنیتی و جغرافیایی جهانی پرداخت و چنین نوشت:
افشاگری بیسابقهای که چندی قبل رخ داد، پرده از رویدادی عجیب و در عین حال نگرانکننده برداشت؛ یکی از خبرنگاران به اشتباه به گروه بحث و گفتوگوی کابینه دونالد ترامپ اضافه شد. این گروه در حال بررسی و برنامهریزی عملیات نظامی علیه نیروهای حوثی بود. اطلاعاتی که از این اشتباه فاحش به بیرون درز کرد، جزئیات کامل گامها و تصمیمگیریهای ایالات متحده درباره این عملیات نظامی را فاش کرد. نکته شگفتانگیزتر آنکه، اروپا که ظاهراً در این ماجرا تنها نظارهگر بوده، در عمل به یکی دیگر از طرفهای اصلی این «حادثه» بدل شد؛ زیرا محتوای افشا شده نشان میدهد که نهادهای تصمیمگیرنده در آمریکا، اروپا را همچون «انگلهایی» میدانند که روی بدنه آمریکا سوار شدهاند و از آن بهرهبرداری میکنند.
از زمان پایان جنگ جهانی دوم، اروپا همواره از مهمترین متحدان استراتژیک ایالات متحده بهشمار رفته است. در دوران جنگ سرد، کشورهای اروپایی در خط مقدم مقابله با اتحاد جماهیر شوروی قرار داشتند و در حال حاضر نیز بهطور فعال در جنگ اوکراین علیه روسیه هزینهپردازی و نقشآفرینی میکنند. بیتردید، یکی از ارکان اصلی سلطه جهانی ایالات متحده، اتحاد و همبستگیاش با اروپاست. با این حال، دونالد ترامپ بارها اروپا را تهدید کرده که در صورت عدم استقلال دفاعی، آمریکا از حمایت اروپا دست خواهد کشید. اکنون، یک سند افشاشده جدید پرده از انگیزه واقعی ترامپ از این تهدیدها برداشته است.
پایان دادن به پایههای سلطه جهانی آمریکا؛ چرا ترامپ چندین بار برای تضعیف اروپا تلاش کرده است؟
در تاریخ ۲۴ مارس، جفری گلدبرگ، سردبیر مجله معتبر آمریکایی آتلانتیک، افشاگریای تکاندهنده انجام داد. وی اعلام کرد که چند روز پیش از عملیات نظامی ایالات متحده علیه نیروهای حوثی (در تاریخ ۱۵ مارس)، در تاریخ ۱۱ مارس، بهصورت ناخواسته از سوی فردی با نام «مایک والتز» ـ مشاور امنیت دونالد ترامپ ـ یا شخصی با همین نام، به یک گروه گفتوگوی خصوصی در یک پیامرسان رمزنگاریشده عمومی با نام «گروه PC حوثی» اضافه شده است. آنچه که گلدبرگ در این گروه مشاهده کرده، حیرتانگیز است: عالیترین مقامات تصمیمگیر ایالات متحده، بهصورت مستقیم در حال برنامهریزی، تحلیل و تدوین جزئیترین اقدامات نظامی برای حمله به نیروهای حوثی بودند.
در جریان این گفتوگوهای چند روزه، هیچیک از اعضای گروه متوجه حضور یک فرد غریبه نشدند. گلدبرگ نیز در نهایت در مقالهای با عنوان «دولت ترامپ بهطور تصادفی طرح جنگی را برای من ارسال کرد» که در ۲۴ مارس در مجله آتلانتیک منتشر شد، این موضوع را علنی کرد. با این حال، کاخ سفید در واکنشی کاملاً سطحی تنها اعلام کرد که «اشتباه فردی موجب افزودن اشتباهی یک شخص به گروه شده» و هیچ توضیحی درباره چرایی استفاده از یک نرمافزار پیامرسان عمومی برای بحث در مورد مسائل حساس نظامی ارائه نداد.
افشای این اطلاعات، صرفاً محدود به برنامهریزی حمله به نیروهای حوثی نبود؛ بلکه مواضع و نگرشهای مقامات ارشد آمریکایی نسبت به اروپا نیز در این مکالمات کاملاً عیان شد. این مکالمات نشان میداد که نخبگان سیاسی نزدیک به ترامپ، اروپا را نه یک متحد ارزشمند، بلکه باری اضافی بر دوش آمریکا میدانند که از منافع واشینگتن بهرهبرداری میکند بدون آنکه سهمی در هزینهها داشته باشد.
این افشاگری نه تنها بازتابی گسترده در رسانهها داشته، بلکه بار دیگر این پرسش مهم را در محافل بینالمللی مطرح کرده است: آیا دونالد ترامپ، در صورت بازگشت به قدرت، بهدنبال فروپاشی نظم جهانی آمریکامحور خواهد بود؟ آیا آمریکا بهطور رسمی، اروپا را از دایره اولویتهای امنیتی خود خارج خواهد کرد؟
بر اساس شواهد موجود و آنچه در این مکالمات فاش شده است، بهنظر میرسد که دولت ترامپ استراتژی خود را بهسمت تمرکز کامل بر دفاع از سرزمین اصلی آمریکا در آمریکای شمالی و منافع خود در منطقه غرب اقیانوس آرام معطوف کرده است. در چنین چشماندازی، اروپا دیگر نقشی محوری نخواهد داشت و حتی ممکن است عملاً از دایره اتحاد استراتژیک ایالات متحده خارج شود.
اظهارات تند مقامات ارشد آمریکا علیه اروپا: از تحقیر در جلسات خصوصی تا اعمال فشارهای رسمی
جِیدی وَنس، معاون رئیسجمهور آمریکا، در یکی از جلسات خصوصی دولت اظهار داشته است: «۴۰ درصد تجارت اروپا از کانال سوئز عبور میکند، در حالی که تنها ۳ درصد از تجارت آمریکا از این مسیر انجام میگیرد».
مایک والتز نیز با اشاره به ضعف توان دریایی اروپا در مقابله با تهدیدات حوثیها اعلام کرد: «نیروی دریایی اروپا توانایی مقابله با موشکهای کروز ضدکشتی و پهپادهای حوثیها را ندارد. طبق دستور رئیسجمهور، باید از اروپاییها مالیات گرفته شود».
او همچنین تأکید کرده است: «از منظر انتقال پیام، ما کاملاً با این موضوع موافقیم که اروپا باید دلایل ترسناک سرمایهگذاری در حوزه دفاعی را درک کند».
در همین زمینه، معاون رئیسجمهور وَنس صراحتاً گفت: «من واقعاً از اینکه دوباره مجبور باشم اروپا را نجات بدهم، بیزارم».
پیت هگست، وزیر دفاع آمریکا نیز در تأیید سخنان او افزود: «جناب معاون رئیسجمهور، من کاملاً با نفرت شما نسبت به اینکه اروپاییها از خدمات آمریکا به رایگان بهره میبرند، موافقم. این واقعاً تأسفبرانگیز است».
اروپا بهطور کامل مورد حمله لفظی قرار گرفته است!
دولت کنونی ایالات متحده، اگر در یک زمینه عملکردی منسجم و شفاف داشته، آنهم در ابراز صریح مواضع ضداروپایی خود بوده است. برخلاف دولتهای گذشته که سیاست پنهانکاری و دوگانگی را در پیش میگرفتند، تیم دونالد ترامپ در ابراز مواضع خود، چه در عرصه عمومی و چه در جلسات محرمانه، کمترین تردیدی به خود راه نداده است. وقتی ترامپ سخن میگوید، هیچیک از اعضای دولتش جرات مخالفت ندارند؛ و پس از آنکه ترامپ نارضایتی خود را از اروپا ابراز کرد، معاون رئیسجمهور، وزیر دفاع و مشاور امنیت ملی نیز در مناسبتهای مختلف، آشکارا از اروپا انتقاد کردند. اینبار در جلسات خصوصی نیز به همان صراحت و حتی بیشتر، نارضایتی خود را ابراز کردهاند.
در ادامه به برخی اقدامات بحثبرانگیز دولت ترامپ علیه اروپا از زمان آغاز به کار تاکنون اشاره میشود:
- حمایت رسمی از احزاب مخالف دولت بریتانیا و اهانت مستقیم به نخستوزیر این کشور؛
- پشتیبانی از مخالفان دولت آلمان و تمسخر صدراعظم این کشور، اولاف شولتس، توسط سخنگوی کاخ سفید؛
- درخواست رسمی برای «واگذاری» جزیره گرینلند و ورود به فرآیندهای اجرایی در این زمینه؛
- اعمال تعرفههای ۲۵ درصدی بر کالاهای وارداتی از اروپا و تهدید به اعمال تعرفه ۴۰۰ درصدی بر نوشیدنیهای الکلی اروپایی بهعنوان اقدام تلافیجویانه؛
- پیشنهاد ضمنی به روسیه مبنی بر خروج بخشی از نیروهای آمریکایی از کشورهای اروپای شرقی عضو ناتو بهمنظور تسهیل روند پایان جنگ اوکراین؛
- فشار مداوم به کشورهای اروپایی برای افزایش بودجه دفاعی، با تهدید به عدم حمایت نظامی در صورت عدم همکاری؛
- تهدید رسمی به خروج آمریکا از پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) با این استدلال که اروپا از ناتو بهره میبرد اما هزینهها را ایالات متحده میپردازد؛
در مقایسه با سایر اقدامات، موضوعاتی همچون اعمال تعرفههای تجاری را میتوان امری عادی تلقی کرد، چرا که ترامپ بهطور کلی رویکردی بیپروا نسبت به اعمال تعرفه بر کشورهای مختلف دارد و در این زمینه اروپا نیز مستثنی نبوده است. با این حال، مسئله درخواست «واگذاری» گرینلند یا چندین بار تأکید بر اینکه اروپا باید بهتنهایی هزینه مقابله با روسیه را بپردازد، فراتر از سیاستورزی متعارف ارزیابی میشود و نشان از تغییری عمیق در نگرش ایالات متحده نسبت به متحدان سنتی خود دارد.
ترامپ با گرینلند شروع کرد
گرینلند، قلمرو فرادریایی دانمارک، با وسعتی بالغ بر ۲.۱۶ میلیون کیلومتر مربع، بزرگترین جزیره جهان محسوب میشود. با وجود جمعیت اندک، این منطقه از منابع طبیعی غنی برخوردار است و در دوران جنگ سرد، به عنوان خط مقدم مقابله با اتحاد جماهیر شوروی شناخته میشد. با این حال، دانمارک که خود عضو ناتو است، با حمایت قاطع ایالات متحده توانست در برابر تهدیدات فزاینده شوروی سابق ایستادگی کرده و گرینلند را حفظ کند.
اکنون بیش از سه دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد و دشمن مشترک پیشین آمریکا و اروپا، یعنی روسیه، درگیر جنگ فرسایشی اوکراین است. با اینکه روسیه در برخی جبههها دست بالا را دارد، اما از گسترش نفوذ به اروپا عاجز مانده است. در چنین شرایطی، ایالات متحده که زمانی در جایگاه "برادر بزرگتر" نقش حمایتگر را ایفا میکرد، بهناگاه خواستار واگذاری گرینلند شده است، موضوعی که دانمارک را در بهت و حیرت فرو برده است؛ چرا که اینبار آمریکا نهتنها به شریک کوچکتر خود خیانت کرده، بلکه بهزعم بسیاری، در تلاش برای ربودن "همسر برادر کوچکتر" است.
- در سال ۲۰۱۹، دونالد ترامپ بهطور علنی اعلام کرد که خواهان خرید این «قطعه یخی» است. پس از پیروزی در انتخابات سال گذشته، این خواسته با شدت بیشتری پیگیری شد و پسرش، دونالد ترامپ جونیور، با هیأتی برای «بررسی میدانی» به گرینلند اعزام شد.
- در تاریخ ۲۳ مارس، این مسئله وارد مرحله تازهای شد. هیأتی بلندپایه متشکل از بانوی دوم ایالات متحده، اوشا ونس، مشاور امنیت ملی مایکل والتز، و وزیر انرژی رایت، از گرینلند بازدید کرده و به بررسی میادین عناصر نادر خاکی پرداختند.
جمعیت کل گرینلند کمتر از ۸۰ هزار نفر است. با در نظر گرفتن مبلغ ۱۰ هزار دلار برای هر نفر، میتوان با کمتر از یک میلیارد دلار، همهپرسی استقلال را برگزار کرد و سپس همهپرسی الحاق به ایالات متحده را به جریان انداخت. هزینهای ناچیز برای واشنگتن، اما با تبعاتی بسیار سنگین برای اروپا. در این میان، چه کسی مخالفت خواهد کرد؟ چه کسی موافقت میکند؟ کدام کشور اروپایی جسارت آن را دارد که به این روند «نه» بگوید؟
دولت دانمارک در برابر این غارتگری آشکار در چارچوب پیمان ناتو، کاملاً ناتوان است. هیچ ابزار مؤثری برای مقابله در اختیار ندارد و صرفاً میتواند با این روند همراهی کند. چرا که از زمان تأسیس ناتو تاکنون، این اتحاد نظامی هیچگاه با سناریویی مواجه نبوده که در آن رهبر ائتلاف، آشکارا در پی تصاحب داراییهای یک عضو دیگر باشد. تنها میتوان گفت: بداقبالی خانوادگی!
یکی دیگر از اقدامات غیراخلاقی آمریکا، فشار برای افزایش هزینههای دفاعی اروپا و الزام کشورهای اروپایی به تأمین مالی مقابله با روسیه است. هرچند این دستورکار در ظاهر منطقی بهنظر میرسد، اما در واقعیت، ماهیتی گمراهکننده دارد. منطق منحرف ترامپ اینگونه القا میکند که دفاع از اروپا باید بر عهده خود اروپاییها باشد. در حال حاضر، ایالات متحده سهم عمدهای از بودجه ناتو را تأمین میکند، در حالیکه منافع امنیتی این هزینهها عمدتاً متوجه اروپا است—و این مسئله موجب نارضایتی عمیق ترامپ شده است.
طبیعی است که بسیاری از تحلیلگران درک کنند که ایالات متحده در این زمینه ادعای «اجحاف» دارد؛ آمریکا اگرچه رهبری ناتو را در اختیار دارد، اما بخش اعظم هزینههای آن را نیز تقبل کرده، آنهم برای حفاظت از قاره اروپا. از این رو، مطالبه ترامپ مبنی بر اینکه اروپا باید خودش هزینههای دفاعی خود را پرداخت کند، در ظاهر منطقی بهنظر میرسد. حتی تهدید وی به خروج از ناتو، از نگاه حامیانش، اقدامی معقول تلقی میشود.
اما آیا واقعاً آمریکا بهصورت داوطلبانه و ایثارگرانه در حال دفاع از اروپاست؟ اگر چنین تصوری دارید، اشتباه است!
اروپا، نمونه شاخص اتحاد در چارچوب نظام سلطه جهانی ایالات متحده است. از بحران برلین پس از جنگ جهانی دوم، زمانیکه روزانه هزاران هواپیمای باری آمریکایی کالا به آلمان ارسال میکردند، گرفته تا طرح مارشال که اروپا را از ویرانی به سطح کشورهای توسعهیافته غربی رساند—همه نشان میدهد که اروپا جایگاهی ممتاز در نظم بینالمللی تحت رهبری آمریکا داشته است.
در مقایسه با اقدامات پنهانی گذشته، رفتار ایالات متحده پس از آغاز جنگ روسیه و اوکراین را میتوان بهروشنی نوعی «غارت علنی» توصیف کرد. هدف آمریکا از دامن زدن به این جنگ، چیزی جز بهرهبرداری اقتصادی از اروپا، تضعیف یورو و جلوگیری از شکلگیری یک اتحاد راهبردی میان روسیه و اروپا نبود. ایالات متحده که پس از بیست سال جنگ با تروریسم، بهشدت نیازمند یک «اکسیر شفابخش» برای احیای خود بود، دریافت که چین هم از لحاظ نظامی بسیار قدرتمند است و هم از نظر استراتژیک، زیرکتر از آن است که گرفتار شود. اما اروپا، سادهدل و بیتدبیر، هدف مناسبی برای این عملیات خزنده شد—و چه بسا همزمان بتوان روسیه را نیز زمینگیر کرد.
این جایگاه ویژه باعث شده که اروپا همواره حسادت سایر متحدان آمریکا در مناطق مختلف جهان را برانگیزد. همین سیاست حمایتی بود که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، منجر به شش مرحله گسترش ناتو و عضویت ۱۶ کشور جدید در این پیمان شد—مسیر صعودیای که نهایتاً با تمایل اوکراین برای پیوستن به ناتو به اوج خود رسید و آتش جنگ روسیه و اوکراین را شعلهور ساخت.
در واقع، دو ستون اصلی قدرت ایالات متحده در جهان، سلطه مالی از طریق دلار و سلطه نظامی از طریق قدرت نظامی است. و در این میان، اروپا نقشی کلیدی در نمایش قدرت نظامی آمریکا دارد—همان «پایگاه نمونه»ای که آمریکا از آن برای تثبیت هژمونی خود بهره میبرد.
اما سؤال کلیدی اینجاست: آیا واقعاً آمریکا خود بهتنهایی هزینه این الگوی نظامی را تأمین میکند؟ پاسخ قاطعانه منفی است!
بر اساس دادههایی که بخشی از آنها توسط بانک مرکزی اروپا منتشر شده است، ایالات متحده سالانه بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار از اتحادیه اروپا تحت عناوین مختلف و با شیوههایی گوناگون خارج میکند. به عبارت دیگر، اروپا نهتنها برای امنیت خود هزینه نمیپردازد، بلکه بهصورت غیرمستقیم در حال تأمین هزینههای سلطهگری ایالات متحده در جهان است.
در مقایسه با اقدامات پنهانی گذشته، رفتار ایالات متحده پس از آغاز جنگ روسیه و اوکراین را میتوان بهروشنی نوعی «غارت علنی» توصیف کرد. هدف آمریکا از دامن زدن به این جنگ، چیزی جز بهرهبرداری اقتصادی از اروپا، تضعیف یورو و جلوگیری از شکلگیری یک اتحاد راهبردی میان روسیه و اروپا نبود. ایالات متحده که پس از بیست سال جنگ با تروریسم، بهشدت نیازمند یک «اکسیر شفابخش» برای احیای خود بود، دریافت که چین هم از لحاظ نظامی بسیار قدرتمند است و هم از نظر استراتژیک، زیرکتر از آن است که گرفتار شود. اما اروپا، سادهدل و بیتدبیر، هدف مناسبی برای این عملیات خزنده شد—و چه بسا همزمان بتوان روسیه را نیز زمینگیر کرد.
از زمان آغاز درگیریها میان روسیه و اوکراین، دستکم ۳۰۰ میلیارد یورو سرمایه داغ اروپایی روانه ایالات متحده شده است. افزون بر این، بخش مهمی از صنایع پیشرفته اروپایی که میتوانند رؤیای «عظمت دوباره آمریکا» را محقق کنند نیز به خاک ایالات متحده منتقل شدهاند. نمونههایی از این روند عبارتاند از:
- طرح توسعه ظرفیت صد میلیاردی کارخانههای صنایع شیمیایی گروه بلژیکی سلوی در ایالت تگزاس؛
- برنامه سرمایهگذاری شرکت آلمانی تیسن کروپ برای توسعه کارخانه فولاد در تگزاس؛
- راهاندازی خطوط تولید جدید شرکت فرانسوی سن-گوبن، غول صنایع شیشه، در ایالات متحده.
با وجود این انتقال عظیم ثروت و فناوری، ایالات متحده نهتنها از اروپا قدردانی نکرد، بلکه اروپاییها را وادار کرد پس از قطع واردات گاز و نفت روسیه، گاز طبیعی آمریکا را با قیمتی گزاف خریداری کنند.
بهای نفت وارداتی از آمریکا ۱۷ درصد و گاز وارداتی ۳۰ درصد گرانتر از مشابه روسی آن است. افزون بر این، در حالیکه گاز روسیه از طریق خطوط لوله بهراحتی به اروپا منتقل میشد، گاز آمریکا بهصورت گاز طبیعی مایع (LNG) عرضه میشود که برای واردات آن نیاز به سفارش کشتیهای ویژه LNG و همچنین توسعه زیرساختهای ذخیرهسازی این نوع گاز وجود دارد. و جای تردید نیست که اکثر این کشتیهای LNG ساخت شرکتهای کرهجنوبی، بهویژه شرکتهای بزرگ شرق آسیا هستند.
اروپا؛ دستکشهای سفید» واشنگتن در جهان
اروپا که دههها بهعنوان نزدیکترین متحد ایالات متحده، همواره مطیع و وفادار عمل کرده است—هر آنچه آمریکا خواسته، بیچونوچرا تقدیم کرده و بهعنوان یکی از مهمترین «دستکشهای سفید» واشنگتن در صحنه بینالمللی ایفای نقش کرده—اکنون در شرایطی قرار دارد که ایالات متحده در حال افول است، اما همچنان از اروپا انتظار دارد برای حفظ برتری آمریکا، «گوشت از بدن خود ببرد و آن را پیشکش کند». چنین برخوردی با متحدی بیحاشیه و تمامعیار مانند اروپا، اکنون از سوی دونالد ترامپ به اوج خود رسیده است: او با تهدید به برداشتن چتر امنیتی و واداشتن اروپا به خرید سلاح و تأمین هزینههای نظامی خود، عملاً در حال بازآفرینی سناریویی است که پیشتر در شرق آسیا دیده شد—جایی که متحدی از جنس «سگ وفادار» مجبور شد برای زنده ماندن، خود هزینه استخوانش را هم بپردازد، اما در نهایت همان سگ قربانی شد.
در قبال چنین رفتار ستمگرانهای از سوی قدرت مسلط، اروپا نهتنها نمیتواند بهدرستی واکنش نشان دهد، بلکه حتی جرأت اعتراض مؤثر را نیز ندارد. گرچه ابتدا تصور میشد اروپا با ایستادگی در برابر ترامپ، کمک به اوکراین را ادامه داده و جنگ روسیه و اوکراین را مدیریت خواهد کرد، اما اکنون بیش از دو ماه از بازگشت ترامپ به قدرت میگذرد و اروپا هنوز حتی نتوانسته بودجه لازم برای کمک به اوکراین را تصویب کند. چنین عملکردی بیش از هر چیز ضعف عمیق سیاسی و عدم انسجام درونی این قاره را به نمایش میگذارد.
اروپا البته هنوز یک گزینه روی میز دارد: همکاری و همراستایی با شرق آسیا بهویژه جمهوری خلق چین، برای ایجاد مانع در برابر سیاستهای ترامپ. اما شگفتا که اروپا همچنان با تصورات واهی دست به گریبان است. تحلیلگران اروپایی گمان میکنند که بازگشت ترامپ به قدرت باعث شکاف میان چین و روسیه خواهد شد و این فرصت تاریخی برای نزدیکی اروپا و چین است. این در حالی است که آنان همچنان در رؤیای تخیلی و بیپایهای بهسر میبرند که گویا چین برای جلب رضایت اروپا حاضر به امتیازدهی و ارائه قیمتهای ترجیحی خواهد بود. چنین خیالاتی از واقعیت فاصله دارد—چین هیچ الزامی ندارد اروپا را «مدارا» کند؛ متحدی که برای سالها نقش پیادهنظام سیاستهای آمریکا را ایفا کرده است. وقتی کشوری برای مدتی طولانی «نقش سگ» را بازی کرده باشد، بهسختی میتواند نقش انسان را ایفا کند.
هژمونی دلار آمریکا که سالانه با صدور هزاران میلیارد دلار پول کاغذی، منابع جهانی را بهسوی واشنگتن روانه میکند، بر پایه برتری نظامی استوار است. و نمونه اصلی این برتری نظامی، حضور و نفوذ ایالات متحده در اروپاست. برای حمله به روسیه، اروپا پیشتاز میشود؛ برای تخریب وجهه چین، اروپا در صف اول تبلیغات قرار میگیرد؛ و برای درگیری با جنبش انصارالله یمن، اروپا هم پول میدهد و هم نیرو. اکنون ترامپ با علم به همین وابستگی، کاملاً مطمئن است که میتواند اروپا را در مشت خود نگه دارد.
مسیر آینده اروپا چیست؟ پاسخ برای چین شاید روشن نباشد، اما یک چیز قطعی است: اگر اروپا فروبپاشد، نیمی از شالوده هژمونی جهانی آمریکا نیز فرو خواهد ریخت.
هدف اصلی، چین است؛ تمرکز کامل بر دفاع از آمریکای شمالی و غرب اقیانوس آرام
در تاریخ ۲۹ مارس ۲۰۲۵، روزنامه واشنگتن پست مقالهای با عنوان «یادداشت محرمانه پنتاگون درباره چین و امنیت سرزمینی آمریکا دارای اثر انگشت بنیاد هریتیج است» منتشر کرد. این گزارش فاش میکند که پیت هگست، وزیر دفاع ایالات متحده دستور داده است که اولویتهای دفاعی آینده آمریکا معطوف به جلوگیری از اقدام چین در خصوص مسئله تایوان و همچنین تقویت دفاع از خاک اصلی آمریکا باشد.
این سند در اواسط ماه مارس سال جاری در پنتاگون تنظیم و پس از امضای پیت هگست، در سراسر وزارت دفاع ایالات متحده توزیع شده است. محتوای این یادداشت آشکارا نشان میدهد که دولت ترامپ در حال آمادگی فعال برای یک جنگ احتمالی با چین و پیروزی در آن است؛ همچنین، دفاع از آمریکا در برابر تهدیدهای منطقهای همچون گرینلند و کانال پاناما را نیز در دستور کار خود قرار داده است.
از نخستین دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ، مهار چین بهعنوان اولویت اول سیاست امنیت ملی آمریکا تعریف شد. دولت بایدن نیز همان رویکرد را با شدت بیشتری دنبال کرد؛ بهگونهای که از تحریمها و محدودسازیهای فناورانه، بهویژه در حوزه نیمهرساناها، بهسمت اقدامات مستقیم نظامی سوق یافت. در ابتدا تصور میشد بازگشت ترامپ ممکن است به کاهش تنشهای نظامی بینجامد، اما سند امضاشده توسط پیت هگست نشان میدهد که دولت دوم ترامپ نهتنها همان سیاستهای دولت بایدن را ادامه میدهد، بلکه حتی در اجرای آنها رادیکالتر نیز عمل خواهد کرد.
بر اساس نشانههای موجود از عملکرد فعلی دولت ترامپ، آشفتگی و بحرانآفرینی ایالات متحده در اروپا، نه از روی بیبرنامگی، بلکه در راستای تخلیه منابع اروپا و آمادگی برای تمرکز بر منطقه غرب اقیانوس آرام و مهار چین است. اروپا که پیشتر نیز چندینبار قربانی سیاستهای استثماری ایالات متحده شده بود، اکنون مجبور شده برای دفاع از خود نیز هزینههای هنگفتی را متقبل شود. ترامپ با درک عمیق از ناتوانی اروپا در پاسخگویی مستقل، بهخوبی آگاه است که اروپا بهواسطه ساختار شکننده و تفرقهانگیز خود، عملاً ابزار مطلوبی برای پیادهسازی سیاستهای واشنگتن باقی میماند.
اروپا با مجموعهای از کشورهای کوچک و کماثر که حتی در تعریف منافع راهبردی خود نیز وحدت ندارند، بهراحتی هدف نفوذ و بهرهبرداری قرار میگیرد. اکنون شاید بیش از همیشه روشن شده باشد که چرا ایالات متحده همواره به ایجاد تفرقه در دیگر مناطق جهان، بهویژه در میان متحدان خود، علاقهمند بوده است—تفرقه، شاهکلید سلطه است.
ظهور چین یک روند فراگیر است؛ تنها نقطه ضعف، مسئله تایوان است
چین در دهه ۱۹۸۰ با هوشمندی از فرصت جهانیسازی که توسط ایالات متحده و کشورهای غربی برای کاهش هزینههای تولید پیگیری میشد، بهرهبرداری کرد. با تصمیمی قاطع برای اصلاحات و گشایش اقتصادی، کشور در مسیری قرار گرفت که علیرغم هزینههای سنگین، به توسعه شتابان اقتصادی منجر شد. همچنین، در همان ابتدای دوره اصلاحات، برنامه استراتژیک «۸۶۳» به تصویب رسید که زمینهساز عبور چین از نقشی که غرب برایش تعریف کرده بود—یعنی کارگر ارزانقیمت و همیشگی نظام جهانی تولید—گردید.
جنگ خلیج فارس در دهه ۱۹۹۰ برای چین به منزله الگویی راهبردی برای مدرنیزاسیون ارتش و تعیین مسیر توسعه نظامی بدل شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ نیز مزیت بزرگی در قالب نیروی انسانی متخصص برای چین به همراه داشت. همچنین، بحران دریای زرد در سال ۱۹۹۴ و بحران تنگه تایوان در سال ۱۹۹۶ به چین نشان داد که ایالات متحده هرگز شریک قابل اتکایی نیست و قدرت و امنیت ملی تنها زمانی پایدار خواهند بود که بر توان داخلی استوار باشند.
رخدادهای سال ۲۰۰۱، یعنی حملات ۱۱ سپتامبر و عضویت چین در سازمان تجارت جهانی، دو تحول بزرگ و تأثیرگذار بر ساختار جهانی بودند. با این حال، هیچیک از طرفین، چین یا ایالات متحده، در آن زمان درک نکردند که این رویدادها آغاز تغییر توازن قدرت جهانی میان آنها خواهد بود. درباره پیوستن به سازمان تجارت جهانی، در ابتدا نگاههای تردیدآمیزی از داخل و خارج نسبت به منافع چین وجود داشت، اما آمار رشد اقتصادی خلاف آن را ثابت کرد: تولید ناخالص داخلی چین از ۸.۴۹درصد در سال ۲۰۰۰ به ۱۰.۰۴درصد در سال ۲۰۰۳ و تا ۱۴.۲۴درصد در سال ۲۰۰۷ رسید و کشور وارد دوره رشد فوقالعاده شتابان شد. حجم تولید ناخالص داخلی از ۱۰ تریلیون یوان در سال ۲۰۰۰ به ۱۰۱.۶ تریلیون یوان در سال ۲۰۲۰ افزایش یافت—یعنی رشد دهبرابری در دو دهه.
تنها نقطه آسیبپذیر چین، مسئله تایوان است. پس از آنکه ایالات متحده دریافت که نمیتواند در حوزههایی همچون صنعت، فناوریهای پیشرفته و حتی فناوری نظامی، چین را مهار کند، تنش در تنگه تایوان به عنوان تنها فرصت بازدارنده باقی مانده مورد توجه قرار گرفت.
پس از گذشت بیش از بیست سال از عضویت در سازمان تجارت جهانی، چین اکنون بیش از ۳۰درصد از ظرفیت تولید صنعتی جهان را در اختیار دارد، و در جایگاه رهبری تولید جهانی ایستاده است.
پس از جنگ خلیج فارس، ایالات متحده سالها از مزایای هژمونی جهانی بهرهمند شد و در سراسر جهان بیرقیب به گسترش نفوذ و عملیات نظامی پرداخت. اما پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، مسیر سیاست امنیتی آمریکا تغییر یافت و به جنگ با تروریسم معطوف شد. در این بیست سال، ایالات متحده بیش از ۸ هزار میلیارد دلار در جنگهای ضدتروریستی سرمایهگذاری کرد؛ اما زمانی که نهایتاً از افغانستان خارج شد، جهان دیگر همان جهان سابق نبود. تولید ناخالص داخلی چین که در زمان جنگ خلیج فارس (۱۹۹۰) در رتبهای پایین قرار داشت، تا سال ۲۰۱۰ با عبور از ژاپن به جایگاه دوم جهانی رسید و از آن زمان تاکنون، چین دومین اقتصاد بزرگ جهان باقی مانده است. اگر وابستگی آمریکا به مزیت نظام پولی دلار نبود، تبدیل شدن چین به بزرگترین اقتصاد جهان، دیگر جای تردیدی نداشت.
در طول این بیست سال که آمریکا سرگرم جنگ با تروریسم بود، چین جهشهای چشمگیری در صنایع فضایی و دفاعی خود رقم زد. از پیشرفتهای فضایی مانند مأموریتهای سرنشیندار و بازگرداندن نمونه از ماه گرفته تا تحولات چشمگیر در فناوریهای نظامی. تولید جنگندههای پیشرفته از جی-۱۵ به جی-۱۶، و سپس جی-۲۰ و جی-۳۵، و اخیراً توسعه دو نمونه از نسل ششم جنگندهها، و همچنین ارتقاء نیروی دریایی از ناوشکنهای ۰۵۲D به ۰۵۵ و ساخت ناوهای هواپیمابر پیشرفته مانند ۰۰۱، ۰۰۲ و ۰۰۳ با سامانه پرتاب الکترومغناطیسی، همگی نشانههایی است از جایگاه نوین چین بهعنوان یک قدرت نظامی تمامعیار. ایالات متحده نیز بهخوبی دریافته است که چین در بسیاری از حوزهها در آستانه پیشی گرفتن یا حتی عبور از آمریکا قرار دارد. اما در حالی که کشتی بزرگ و فرسوده آمریکا هنوز در دریا سرگردان است، بازگشت یا تغییر مسیر برای آن بسیار دشوار شده است.
با این حال، تنها نقطه آسیبپذیر چین، مسئله تایوان است. پس از آنکه ایالات متحده دریافت که نمیتواند در حوزههایی همچون صنعت، فناوریهای پیشرفته و حتی فناوری نظامی، چین را مهار کند، تنش در تنگه تایوان به عنوان تنها فرصت بازدارنده باقی مانده مورد توجه قرار گرفت. دولتهای بایدن و ترامپ هر دو به این نتیجه رسیدهاند. راهبرد آمریکا این است که در صورت اقدام چین برای حل مسئله تایوان، حملهای شدید ترتیب داده شود؛ بهگونهای که ترجیحاً مناطق ساحلی چین به شدت آسیب ببینند و در کمترین حالت، روند توسعه قدرت نظامی چین متوقف یا کند گردد.
از این رو، صدور سند راهبردی توسط وزیر دفاع آمریکا، پیت هگست، در همین چارچوب قابل درک است. نکته شگفتآور نه در خود سند، بلکه در این حقیقت نهفته است که آمریکا آماده است برای مهار چین، حتی از نفوذ خود در اروپا صرفنظر کند و نیروهایش را به خاک اصلی بازگرداند. این اقدام بهمنزله تجمیع تمام توان ملی برای اجرای یک ضربه مهلک به چین تلقی میشود. آمریکا برای مقابله با چین، حاضر است بهای از دست دادن هژمونی جهانی خود را بپردازد—و این، شاید بزرگترین نشانه احترام به رقیبی قدرتمند به نام چین باشد.
پایان/
نظر شما